به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ، گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

  • ۲۰:۵۱

دلم داشتن یک کتاب فروشی نقلی میخواد کتاب فروشی که یک در چوبی قرمز داشته باشه و با صدای جیرینگ ظریفی بازبشه 

توی خیالاتم اسم کتاب فروشیم میزارم"کتاب فروشی خوش حال"

اونجا برام فقط یک مکان نیست چیزی فراتر از اونه ،جایی که زمان اونجا متوقف میشه  و پرت میشم به دنیای کتاب ها و آدم هاش

دلم داشتن یک دوچرخه قرمز هم میخواد خیلی وقته دلم دوچرخه میخواد صبح های زود به عشق دوچرخه سواری بیدار شم و هرروز طلوع افتاب درحال رکاب زدن تماشا کنم هرروز و هرروز و هرروز...

با خودم فکر میکنم دیگه باید برای مستقل شدنم تلاش کنم مستقل زیستن....چیزی که حتی جرات بلند تکرار کردنش برای خودمم ندارم ! اما بالاخره شهامتش پیدا میکنم .دلم داشتن و لمس چیزهایی میخواد که هیچکس نتونه ازم بگیرتشون مثل همین آرزو های شخصی .

دستام خالیه به سی سالگی نزدیکم این خواسته ها خیلی دورن ازم رسیدن بهشون محال به نظر میان اما ناامید نیستم ناامیدی آدم پرت میکنه توی تاریکی.

 

به روزهای بارانی امیدوار باش ،چرا که پس از باران رویش آغاز میشود...

به قدر وسع بکوشم ، به قدر وسع بکوشم ...


 

 

  • ۴۰
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan