جامعه باید برای زنان بد حجاب ناامن شود.

  • ۱۹:۰۱

دیشب خواب دیدم جایی بودم شبیه کوچه پس کوچه و باغ بود بسیار سرسبز بود میخواستم از گلهای بیرون خونه ها قلمه بگیرم بیارم خونه تو گلدون بکارم ، با برادر کوچیکه داشتیم اونجارو می گشتیم رسیدیم به انتهای خیابون که یک زن چادری بشدت اشنا اومد جلومون گرفت ازم خواست باهاش برم که من نرفتم توی خواب انگار میدونستم چی میخواد و چه اتفاقی افتاده ،ترسیده و نگران دست برادر کوچیکه رو گرفتم و شروع کردیم دویدن هرچقدر رفتیم کمتر رسیدیم همش برمیگشتیم سرجای اول ، ناچار برگشتیم پیش اون زن و ازم خواست یه چیز هایی رو بنویسم و امضا کنم توی خواب میدونستم این یه جور تعهده ،نوشتم و امضا کردم و دوباره دست برادر کوچیکه رو گرفتم و رفتیم مدام فکر میکردم حالا چجوری به مامانم بگم دوباره ازم تعهد گرفتن؟!

از خواب بیدار شدم حس ناخوشایند و غمی که توی خواب داشتم هنوز همراهم بود از پنجره بیرون نگاه کردم برف میبارید ،خواب از سرم پرید رفتم نشستم روی مبل که واضح بتونم باریدن برف نگاه کنم ذهنم رفت به گذشته و خاطراتش...

پنج شیش سال پیش مسیر هرروزم رفتن به میدون ونک بود.صبح ها پنج بیدار میشدم آماده میشدم و می رفتم روزهای بدی بودن چالش های مالی زیادی داشتیم برادر بزرگه سرباز بود برادر کوچیکه بیماریش هرچند وقت یکبار عود میکرد بشدت کار میکردم شب ها چند ساعت میخوابیدم .

اطراف میدون ونک همیشه یک ون گشت ارشاد بود که جاش ثابت بود .دوتا مامور مرد هیکلی و یک زن چادری با نگاه میرغضبیش همیشه بیرون ون می ایستادن .

هرروز صبح که از اونجا رد میشدم ناخوداگاه مقنعه مو تا روی ابروهام میکشیدم جلو راستش می ترسیدم ازشون سنم کم بود میترسیدم به خاطر چند تار مو بگیرنم و مثل بقیه دختر ها بندازنم تو ون ،اون وقت مادرم با اون پاهای دردناکش چجوری میومد دنبالم؟

هر صبح و هر صبح و هرصبح من از اونجا رد میشدم و اون زن چادری با نگاه بشدت خشن و طلبکار و دنباله دارش خیره نگاهم میکرد حتی وقتی رد میشدم سنگینی اون نگاه حس میکردم....

روزام با این ترس و اضطراب شروع میشد ، زن توی خوابم همون زن چادری مامور گشت ارشاد میدون ونک بود.

از صبح دارم فکر میکنم خواب دیشبم و تجربه ی دوباره همون حس های ترس و اضطراب و غمش بهم فهموند اونا هیچ وقت رهامون نمیکنن ، اونا توی عمیق ترین لایه های ذهن و روح ما ریشه کردن و ترس و اضطراب کاشتن ،اونا توی ناخوداگاه ما ثبت شدن و توی خواب هامون راه پیدا کردن ،اونا حتی خواب راحت شبانه هم ازمون گرفتن.


+ عنوان یکی از جمله های اخیر اوناست.


  • ۴۳
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan