- چهارشنبه ۲۰ ارديبهشت ۰۲
- ۱۸:۳۰
ایام عید مادرم دخرخاله ام رو پاگشا کرد و چندین مناسبت رو بهونه کرد برای دعوت کردن کل خانواده ش و همه هم اون شب اومدن مهمون ها زیاد بودن تقریبا چهل نفر بودیم برای همین مادرم تدارک زیادی دیده بود بعد از فوت بابابزرگم جز برای مراسماتش دور هم جمع نشده بودیم اون شب خوب بود خوش گذشت کلی رقصیدیم کلی یاد بابابزرگم و کاراش کردیم و خندیدیم سفره رو که انداختیم پسرخاله م گفت: خاله کاش کباب درست میکردی راحت تر بود ما هم بیشتر دوست داریم . مامانم گفت خب راستش فکرکردم ایام عید شاید گوشت ها تازه نباشن .
پسرخاله م یه نگاه بدجنس و خنده موزیانه ای کرد و گفت یادتونه شب یلدای دوسال پیش همتون مهمون خونه ی من بودین خان ( بابابزرگم رو برای شوخی اینجوری صدا میکرد ) دستور کباب داد؟ یادتونه چقدر خوشمزه شد کباب ها؟؟
داییم سریع گفت اره خوب بودن حتی خشک هم نشد!
پسرخالم بیشتر خنده ش گرفت و گفت چند وقت بعد مهمون داشتیم رفتم از اون قصاب گوشت بخرم دوباره چون هم بنظرم کیفیتش خوب بود هم قیمتش! من رفتم دیدم بسته س فکرکردم جمع کرده تا مغازه ی بغلیش گفت نه پلمپ شده چون گوشت خر میفروخت.....
یه لحظه همه ساکت شدیم و به دایی نگاه کردیم که لحظه به لحظه رنگش زرد تر میشد تا درنهایت دوید سمت سرویس بهداشتی وشروع کرد به عق زدن !
دایی ما وسواس داره اون شب هیچی نتونست بخوره و فقط خیره به دیوار با رنگ وروی پریده هر چند لحظه میرفت یه دور بالا میورد و برمیگشت دوتا فحش نثار خواهر زاده ش میکرد!
- ۲۲۶