می نویسم این حکایت را بخوانی داستان ، تا بدانی نکته اش را ای عزیز نکته دان!(3)

  • ۲۲:۴۷

روزی روزگاری در یار کهن کرمانشاه زنی به نام جواهر در همسایگی ما زندگی میکرد.جواهر برخلاف اسمش بسیار سیاه چرده و زمخت بود وی نماد انحطاط در محل ما بود هنوز هم داستان های خونبارش گاهی نقل قول میشود! جواهر خانم از هیچ کاری برای برگرداندن محله به قرن دوم هجری فروگذار نکرد ،از بساط جادو جنبل و رمالی گرفته تا ترویج و تشویق ازدواج دختران در سن هشت نه سالگی! وی همچنین از پیشگامان باز کردن چشم و گوش بچه ها در محل بود و کافی بود لحظه ای بچه را تنها ببیند فورا برخود واجب میدید انواع اطلاعات مثبت هجده و مثبت شصت را برای بچه ی ترسیده بی نوا بازگو کند سهم بسزایی نیز در رسیدن بچه های محله به بلوغ زودرس داشت .

اصلا این زن همه ی حرف هایش پر از بی ادبی بود و رعایت هیچ چیز را نمیکرد او متعلق به نسلی بود که هنوز مفهوم ادبیات کودک شکل نگرفته بود و شاید از این بابت تقصیری نداشت. جواهر خانم همیشه موهایش را دو طرف سرش گیس میکرد و یک لچک به سرش میبست همیشه به پیراهن کوردی تنش کلی سنجاق و بسته های کوچک سبز و زرد آویزان بود .جواهر خانم در طول عمرش هیچ وقت دست به صورتش نزد و یک تار از حجم پرپشت سیبیل ها و ابرهای کت کلفتش کم نکرد حتی کهولت سن هم از حجم سیبیل ها نکاست! 

اگر موهای گیس کرده اش نبود بارها با آقا حکمت شوهرش اشتباه گرفته میشد، جواهر خانم و آقا حکمت به فرزنداوری زیاد معروف بودند یکی از عاملین اصلی افزایش بی رویه جمعیت در دهه شصت که تا انتهای هفتاد کشیده شد این دو نفر بودند! جواهر خانم دائم یکی را در شکم حمل میکرد و یک بچه شیش هفت کیلویی آویزانش بود شیرمیداد و به محض زایمان آن یکی و از شیر گرفتن این یکی که با مغار انجام میشد با آقا حکمت پروژه بعدی را کلید میزدند!

چندباری که جواهر خانم با ما به حمام عمومی آمد فهمیدم اعتقادی به چیزی به نام لباس ز...یر هم ندارد! البته راستش الان میفهمم که به علت فرزنداوری بی پایان و شیردهی های بسیار بسیار طولانی مدت اندام های شیردهیش وا رفته بودن و تبدیل به زمین بایر شده بودن طفلک چیزی برای قالبگیری نداشت که لباس ز...یر استفاده کند!

من بچه ی آرامی نبودم دائم در کوچه یا درحال بازی بودم یا کتک کاری! وقتی هم در خانه بودم فوری میرفتم مینشستم روی یکی از شاخه های درخت انجیر تا از اون بالا به حیاط اشراف کامل داشته باشم!

بابابزرگ معتقد بود صبح اول وقت در ورودی باید باز شود و آخر شب بسته شود خانه نبود که کاروانسرای محله بود بیشتر ، یکبار که جواهر خانم سرزده وارد شد من از ترسش سریع از شاخه پریدم رفتم داخل اتاق بابابزرگم در گنجه ( کمد دیواری شما باکلاسا) را باز کردم رفتم کنار کیسه ها نشستم تا جواهر خانم برود بعد بیرون برم از شانسم جواهر برای قرض گرفتن قند آمده بود و قند هم اون موقع ها کالای لوکسی محسوب میشد از دست بچه هاداخل کیسه ای چیزی در گنجه قایم میکردن ، ننه ی اقدس اومد سروقت گنجه تا به جواهر خانم قند بده درو که باز کرد و جواهر منو اونجا دید طبق ادبیات خاص خودش گفت این دختر چرا ک....ون قره داره؟!!( اصطلاحی به معنای بندنشدن آدم در یک جا میباشد) و جمله ی جواهر تا به این سن روی اینجانب ماند هرزمان که زیادی جنب و جوش به خرج میدهم اطراف لطف میکنند جمله ی جواهر را بازگومیکنن میخندند!

جواهر ازت متنفرم:|



  • ۱۹۹
تسنیم ‌‌

میگم کاش اون اصطلاحی که گفتی رو اعراب‌گذاری می‌کردی، آموزشت کامل می‌شد دیگه؛ خوب خوب یاد می‌گرفتیم :)))

دیشب با گوشی تایپ کردم از دوهفته پیشم روزی یه کمش مینوشتم پیش نویس میکردم :) دیگه اگه بخوام اعراب گذاری کنم یه هفته دیگه وقت میخوام:))
ن. ..

یوع! 

چی؟
میرزا مهدی

طفل معصوم:))

حذف جواهر رو طلا گرفتن چِسبوندم رو پیشونیت.

 

من یا جواهر؟
جمله دومتون متوجه نشدم
یاسمن گلی :)

خیلییی جذاب نوشتی و من بدون خستگی کل متن رو خوندم.  

حقیقتا چطوری از روی درخت رفتی تو اتاق و داخل گنجه قائم شدی ؟ خیلی شیطون بودیااا😂😂

تشکر :)
ارتفاع شاخه ی درخت تا زمین زیاد نبود یعنی یه ادم بزرگ راحت دستش به شاخه می رسید:) 
تو گنجه همیشه کلی خوراکی خوشمزه بود:))
سکوت شلوغ

سلام

هم سوژه ها و هم قلم عالییییی

مثل همیشه عالییییییییییییی :) 

ولی درمورد فرزند آوری کارش درست بودهاااا:))) 

 

سلام 
تشکر :) 
اره کارش درست بود !خودشم تعداد بچه هاش نمیدونست از بس زیاد بودن
یاسی ترین

خدایا 🤣🤣🤣🤣🤣🤣

:)
میرزا مهدی

طفل معصوم به شما.

حرف رو نوشتم حذف. ببخشید مریم بانو :)

فکر کردم گفتین جواهر طفل معصوم شده!
:))
خدا ببخشه ولی من این حرف جواهر که طلا گرفتن قابش کردن نمیبخشم!
:)
جانان

سلام و درود مریم بانوی عزیز 🌹

 

خدا عوض‌اش رو بهت بده ک خستگی‌ام رو با این خاطره بدر بردی ! 🌹💙🤗

ای جانمممممم 😍💜

ااشتباه کردی لو دادی دختر 😀 حواست باشه ک چی میگی ؛ منو ب اعضای خانواده اضافه نکنی ک منم بگم ! 🤣 

اما ؛ خدایی چ عفریته‌ای بوده 🙄 ماشین جوجه‌کشی بوده لامصب ! 🤣

 

شاد و سلامت باشی 

 

نه من سه متر زبون دارم هرکی بگه جوابی دندان شکن نصیبش خواهد شد!
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan