من از آدم ها نا امیدم.

  • ۲۱:۴۳

امروزم خوب شروع شد اما بد داره تموم میشه خیلی بد .

صبح ورزشم رو که ماه ها بود ولش کرده بودم دوباره شروع کردم من با چندتا چیز دلم گرم میشه و حالم خوب ،چیزهای کوچیکی هم هستن یکیش همین ورزش روزانه و منظم یکیشم کتاب خوندن توی سکوت و تنهایی .بعداز ورزش رفتم سرکار توفکرم بود یه دفترچه یادداشت بدون خط خوشگل پاییزی برای خودم بگیرم اما فراموشم شد غروب نم بارون که زد کلی حس خوب تزریق شد به روحم دلم میخواست ساعت ها بشینم یه گوشه چشمام رو ببندم هوای بارونی رو نفس بکشم .برگشتم خونه چیزایی شد که خیلی شکستم 

هراونچه که توی روز با خودم تمرین میکنم برای صبوری کردن برای دوباره از نو تلاش کردن اما انگار زور اتفاقات بیرونی خیلی بیشتره .

انگار برگشتم به هفت هشت سال پیش فقط فرقش اینه اون موقع بابابزرگم بود دلم بهش گرم بود اما الان تنهام خیلی تنها .

من دلم میخواست این قصه ی کهنه ی بدردنخور با احترام تموم بشه دیگه حرفی ازش زده نشه اما اونا نزاشتن .وقتی به حرف هایی که غروب شنیدم فکر میکنم نفسم سنگین میشه گلوم خشک میشه چشمام تر

شایدم درست میگن شاید من همینی که اینا میگن هستم 

  • ۶۶
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan