تا دام در آغوش نگیرم نگرانم..

  • ۱۹:۰۸

اولین باری که سفر تنهایی رفتم با اقدس بود

 

هزارتا دروغ و دغل سرهم کردیم تا بابابزرگمو گول بزنیم بعد رسیدیم به مامان من

 

خب مشخصه بارز مادر من نگرانیه!

 

ازهمون موقع موهای من شروع کرد به سفید شدن!!

 

هر یه ربع یبار زنگ میزد خوبی؟ کجایی؟ سرده؟ گرمه؟ غذاخوردی؟ اون هفتا ژاکت بافتی که برات گذاشتم پوشیدی؟

 

ات و اشغال نخوری که؟ 

 

آخرشم که با جوابای من قانع نمیشد میگفت گوشی  بده اقدس ببینم !

 

وقتی هم برگشتیم میگفت چرا انقدر رنگ و روت زرده؟  لاغر شدی چقدر ،معلومه مریض شدی!

 

همش دوروز رفته بودیم مشهد!

 

الانم میخوام برم کوه ماتم گرفتم چجوری بگم که مسالمت امیز باشه و نگران نشه

 

میخوام اینبار گوشی نبرم :)

  • ۱۹۵
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan