- دوشنبه ۲۳ دی ۹۸
- ۱۹:۴۴
اقدس خالمه!
پنج ماه و نوزده روز و هشت ساعت از من بزرگتره.
اما رفتاراش خلاف اینه ومعتقده من ننه بزرگ باباشم!
شب هایی که پیش همیم کلی چرت وپرت میگیم ومیخندیم.
دست پختش افتضاحه!
چند روز پیش برامون کشک بادمجون درست کرد ، بگذریم از بادمجون های سوخته اش روغن موجود تو غذاش پتانسیل
اینو داشت توش شنا کنی !
ما هم خواستیم همین کارو کنیم منتهی شنابلدنبودیم که هیچ غریق نجاتم نداشتیم!
همینقدر بی امکانات..
خیلی منظمه برعکس من ، موهاش بلنده و ناخوناش هم یکدست و قشنگه!
باز برعکس من:/
ماقهر نمیکنیم مثل دختر لوسا!!
مشکلات و دلخوری هامونو با کشیدن گیس همدیگه و جویدن ناخون اون یکی و چنگ زدن تو صورت دیگری
حل میکنیم ! همینقدر مسالمت آمیز و متمدن!
از شدت علاقه ما بهم اینقدر بگم که ؛
توی بچگی و بازیاش پسر همسایه بابابزرگ زد سرمو شکوند که البته منم قبلش رفته بودم به ننه اش
چغولیشو کرده بودم که : محمدرضا از درخت انجیر ما دزدی میکنه !
راستش دروغ گفته بودم چون ازش بدم میومد ، مامانش هم یه فصل کتکش زد :)))
گذشت وگذشت این محمدرضا دماغو ( بچگیامون بهش میگفتیم)
شد استاد دانشگاه و هیئت علمی دانشگاه!!!!
مامنتظربودیم قاتلی ، جانی، جیب بری چیزی بشه به این سوی چراغ!
از بد روزگار اومد خواستگاری دختر همسادشون ، یعنی اقدس خالم!
اقدس جان هم جهت تکمیل کردن گند زدن هرچه تمام به بخت خود خاک بر سرش جواب رد داد!!
فقطم بخاطر من :)))
به شکل تهوع آور ومزخرفی همو دوست داریم!
نظرات مختلفی راجع به ما میگن که ضد حال ترینشو بابابزرگم میگه مدام:
_ جفتتون رو دستمون موندین:/
ما باهم کلی خاطره داریم .
ماباهم کلی سلفی میگیریم و حذف میکنیم چون هربار یکیمون معتقده بد افتاده!
ما باهم کلی کیک و کلوچه درست کردیم تو 17 سالگی که از بس بد بود مزه لجن میداد:/
تهشم همرو خیرات کردیم دادیم به همسایه ها!
ما باهم کلی راز داریم که یکیش رفتن با همدیگه به سفر مجردی به اسم اردوی بسیج دانشگاه!!
و نترسیدیم ازلورفتن و گذاشتن سرمون روی سنگ قبر مشترکمون !
یکی از خاطراتمون بگم؛
جونم براتون بگه بابابزرگ اینا رفته بودن جایی و شب هم برنمیگشتن.
ما موندیم و یه خونه خالی!
واسه خودمون بساط تولد راه انداختیم که خب تولدمون هم نبود ولی دلمون خواست باشه!!
کلی خوراکی تهیه نمودیم و با آهنگی به مراتب ضایع ( آهنگ عشق بندر سندی) سکوت اون محله رو به
خاک وخون کشیدیم!
تاجایی که نیمه شب پلیس اومد و تذکر داد که همسایه هاتون زنگ زدن و از سروصداتون شکایت کردن.
وقتی هم فهمید همین دونفریم و مهمونی ، عروسی درکار نیست یه آدم باشین خاصی تو چشماش موج میزد!!
هنوز با اقدس میگیم بفهمیم کار کدوم همسایه دهن لقی بوده خونش مباحه! من که میگم کار محمدرضا ایناس!
بگذریم ،گفتیم چشم و اگه فکرکردید ساکت شدیم سخت دراشتباهید!
تازه سه بعد از نیمه شب رفتیم تو حیاط بساط جوجه کباب راه انداختیم که تا پنج صبح دوتایی نتونستیم
زغال هارو روشن کنیم!
چندباری هم باخودمون گفتیم یکم دیگه سروصداکنیم پلیسه برگرده وبهش بگیم بیاد بی زحمت این منقل واسمون
راه بندازه ها منتهی ترسیدیم فردا روزی همسایه های دهن لق برسونن به گوش بابابزرگ !!
اون وقت جفتمون باید میرفتیم افغانستان پناهنده شیم.
بالاخره بامکافات روشنش کردیم وجای صبحونه خوردیمشون:)
معبود یکی
مادریکی
بابابزرگ شیطون یکی
دایی یکی
آیناز یکی
مخاطب خاص یکی
اقدس یکی
اقدس یکی
اقدس یکی
برادر دوتا، خواهر هیچی، وطن یکی، نوه های بابابزرگ 19تا، پراید هیچی، برادران لاریجانی بی شمار، سن مادربزرگ
مادرشوهر خالم قد کارت شارژ..
نمیدونم چرا آخرش اینجوری تموم شد راستش!
+ برف چندروز پیش تهران:)
+ این انار میبینید؟
مثل این انار باشید، له بشید وداغون بشید ، از ریخت بیفتید ولی نزارید دونه های دلتون بریزه وازدست بدینشون
واز شاخه خودتون جداشید.
میدونم خییییلی جمله زیبایی گفتم :) نیازی به تعریف نیست!
- ۲۷۵