- دوشنبه ۹ تیر ۹۹
- ۲۰:۳۲
مثلا یه روز معمولی البته نه خیلی معمولی در هوای ابری و برفی با دویست شیش قشنگم درحال رانندگی ام
درهمین حین چراغ قرمز میشه و مثل یک شهروند متشخص ترمز میکنم ولی میبینم که یه پیکان باسرعت
چراغو رد میکنه!!!
یه اییییش کشیده نثار بی کلاسی پیکان و راننده اش میکنم و عینک دودی مارک گرون قیمتمو میزنم!
قرار بوده از طبیعت غرق برف عکاسی کنم ، پس شروع میکنم چیلیک چیلیک عکس گرفتن از این ور اون ور
توجهم به ساختمون درحال ساختی جلب میشه که یه نفر داره با ناشی گری کلنگ میزنه !
یکم میرم نزدیکتر که ازساختمون عکس بگیرم همون پیکان دوباره میبینم ( حالا ازکجا شناختمش نمیدونم )
دوربینم تنظیم میکنم عکس بگیرم که همون مرد لیزمیخوره رو برفا و تالاپی میفته
میگم بگو سیب ازش عکس میگیرم :)
قصه رو میزنم رو دورتند و چهل سال بعد!
هرچی به این پیرمرد کچل میگم بعد چهل سال میخوای منو ببری سفر این ماشین نیست فرغونه گوش نمیده!
_ از سری فانتزی بافی های خونه نشینی.
:)
- ۱۵۵