- دوشنبه ۱۰ شهریور ۹۹
- ۲۱:۳۱
هرانسانی ذاتا استعداد های خاصی داره ، مهارت هایی که گاهی انگشت تحیر بردهان میگذاریم و میگوییم: اااااااااه خوش بحالش
یک روز پاییزی برای اولین بار تصمیم گرفتم خودم ابروهامو مرتب کنم و بردارم ، باخودم گفتم مگه ارایشگرا از شکم مادرشون یادگرفتن؟؟
یا استعداد خاصی میخواد؟؟؟ خیر!
نشستم یکی ازاون کندم یکی ازاین ابروم
بعد دوساعت دوتا ابروی لنگه به لنگه تحویل آیینه دادم!!
نه تنها متنبه نشدم بلکه گفتم هرشکستی پلی ست به سوی پیروزی!!
یه روز موهای خالمو که سفید شده بود رنگ خریدم گذاشتم !
کلی هم قربون صدقه خودم رفتم بخاطر استعداد های نهان وشکوفا نشدم!
نتیجه نهایی با اونچه که من انتظار داشتم بسیار متفاوت بود.... موهاش یدست قرمز شد:/
همون جا فهمیدم من اصلا استعداد آرایشگری نداشته وندارم
یه روز دیگه گفتم خب شاید من کارای ظرافتیم خوب نباشه ولی حتما آدم فنی ام!
لامپ آشپزخونه سوخته بود فرصت را غنیمت شمردم و سریع یه صندلی برداشتم گذاشتم زیرپام
قدم نرسید ...
کم نیوردم گفتم قد کوتاه یک مانع ذهنی بیش نیست تهش یه مرگ بر روسیه هم گفتم!
چندتا بالش گذاشتم روصندلی رفتم رو بالش ها
باراخری که همچین جای ناامنی رفته بودم وقتی بود سوار ترن هوایی بدون کمربند شده بودم و ازدم به همه فحش میدادم!
دستم رسید به لامپه یکم چرخوندم ..قررررررچ
کله اش کنده شد تهش موند!
سریع پریدم رفتم انبردست برداشتم شروع کردم چرخوندنش تو سری لامپ
نمیدونم زیرپام چجوری خالی شد فقط وقتی به خودم اومدم دیدم جیغ زنان درحال سقوطم
اون جا هم فهمیدم کائنات منو واسه کارهای فنی نمیخوان!
برادرم یه گیتار داره که اصلا ازش استفاده نکرد کادوی تولدش بود ( خدابده شانس )
رفتم کلاس موسیقی یه چندجلسه رفتم استادم گفت میتونی یه شعر بخونی اگه دیدم صدات خوبه
رو صداتم کارکنیم.
یهو گفتم خودشه استعدادم همینه!
شروع کردم خوندم : وقتی میااااااای صدای پاااااات ازهمه جااااده ها میاد
حس کردم روح پرفتوح بانو هایده درمن حلول کرده !
تو بحر خوندن بودم که یهو گفت تورو قراان بسه
دهنمو بستم و ساکت نشستم زل زدم بهش که تعریف کنه ازم!
گفت بیاهمون نت هارو کارکنیم ببینم تاکجا پیش رفتی :/
بدجوری حس ضایع شدن بهم دست داد و فهمیدم استعدادم درموسیقی ختم میشه به شنیدنش فقط
یه روز دیگه که مامانم ازم خواست دکمه مانتوشو بدوزم اول خواستم سریع بگم نه
که همون ندای درون گفت شاید تو استعداد خیاطی داشته باشی وندونی!
سریع ازدستش مانتوشو قاپیدم و شروع کردم به دوختن
اول که مانتو مشکی بود حواسم نبود بانخ سفید دوختم!!
باز دکمه رو دراوردم بانخ مشکی دوختم .... دیدم برعکسه
به این سوی چراغ 4بار برعکس دوختمش ، همینقدر تباه!
تنفرم ازخیاطی بیشتر شد .
+ این داستان ادامه دارد..... :)
- ۱۳۶