- سه شنبه ۲ دی ۹۹
- ۱۷:۳۹
اقدس یه روز خییییلی مهربون شده بود ، خییلی ها
عزیزم وجانم اززبونش نمی افتاد
دراوج ناباوری بهم گفت پالتو زرشکی آستین خزدارمو که میدونم چشمت دنبالشه میدم بهت!
خوابید بیدارشد برگشت به ذات اصلی خودش!
یبار عروسی بودیم اقدس رفت برقصه یهو مادر عروس شیون زنان و بر سرکوبان وارد صحنه شد و اقدسو بزور نشوند
رو صندلیش:))
از من ضایع تر میرقصه :)
+ آهنگو فرستاده میگه اگه خواهرزادم نبودی و پسربودم قطعا یکی از کیس های ازدواجم بودی!!
منم گفتم متاسفانه معیارامو نداری ردت میکردم:)))
نمیدونم چرا بازقهرکرد!
خدایا مرا از شر قهرهای اقدس محفوظ بدار
- ۲۱۲