- چهارشنبه ۲۰ مرداد ۰۰
- ۱۶:۱۷
تصورکن پرورش دادن گل و گیاه دوست داری و برات تفریح لذت بخشی همیشه بوده وهست
چندتا هسته ی کوچیک پرتقال میزاری توی یک دستمال مرطوب و میری دنبال زندگیت
بعد مدت ها یادت میاد که عه راستی دونه ها چیشدن؟؟
میری سر وقتشون و میبینی ریشه زدن
دونه هایی که مدت طولانی فراموششون کرده بودی و بهشون توجه ای نداشتی حالا ریشه های نازکی زده بودن
یه حالی میشی...
توی گلدون سفید کوچیک سفالی میکاریشون
حالا هرروز نگاشون میکنی براشون اب اسپری میکنی
نگرانی جایی که هستن نور کافی میگیرن یانه
هوای کنار پنجره زیاد گرم نباشه؟؟
آهسته آهسته جوونه های سبز کوچیکی سرازخاک درمیارن
دیگه تو اینجا جامه دران ازخوشی زیاد شروع میکنی در مورد رشد بهترشون مطالعه کردن
براشون کود میخری که مقاوم بشن و شته نزنن
هرچی رشد جوونه ها بیشتر میشه مراقب های تو هم زیادتر میشه
احساسات و عواطف ما هم همین شکلی هستن بنظرم
یکی از مظلوم ترین حس ها " امید " هست
امید بزرگترین سرمایه انسان میتونه باشه
یک کورسوی امید میشه مثل یک هسته کوچیک پرتقال پرورش داد
امید را میشه توی دل بکاری و پرورش بدی تا نهالی پربار و سرسخت بشی که آسون سرخم نمیکنی
میشه توی گلو بکاری تا گل بده و آوازی بشه مثل خوندن یک قناری که خبراز رسیدن روزهای خوب میده
آروم آروم این امید ریشه میزنه هرکجا که باشه
حتی میتونه شکل یه شخص باشه ، امید من میتونه چشمای روشن مادرم باشه
باید مراقبش بود باید رشدش داد .
- ۶۲