قبلا گفتم که بچگیم توی خونه بابابزرگم سپری شد
من عاشق اون خونه ی ویلایی کلنگی هستم دلم پرمیزنه واسه اون حیاط پراز یاس و شمعدونی
هنوز گاهی شبا خواب اون حیاط میبینم که داریم با اقدس دور حوض دنبال هم میکنیم و دستامون بخاطر شاتوت چیدن
قرمزه
اگه راستشو بخواین که معلومه دروغشو نمیخواین طی یه کودتای خانوادگی بعضیا کاری کردن که بابابزرگم اونجارو بفروشه
درواقع اون موقع توی بحران روحی بود خیلی غم داشت ...بگذریم
جونم براتون بگه اون محله پراز ماجرا بود آدم هاش هرکدوم قصه های شنیدنی داشتن
امروز میخوام از یه بزرگواری به اسم ماشالله براتون بگم
کارش خیاطی وشکسته بندی بود بهش میگفتن ماشالله شکسته بند
هرکی دستش میشکست با تخته و باند میبست در رفتگی هارو جامینداخت
یبارم من سرم توی بازی شکست بابابزرگم منو برد پیشش اقا ماشالله هم شکستگی سرمو پراز چای خشک و
زردچوبه و عسل کرد بیشتر به طرز تهیه نوع شیرینی شباهت داشت تا دوای شکستگی
علاوه بر این ها صدای خوبی هم داشت وسط خیاطی کردنش میزد زیر آواز
متاسفانه هروقت میخوند گند میزد!
البته این استدلال منه ولی اقدس میگه ربطی نداره که نظر اقدس مهم نیست!
اعتقادی به اندازه گیری با مترنداشت وجبی کارمیکرد برای نشونه گذاری هم تف دهنش به راه بود!!
شلوار داییمو پاچه هاشو تابه تا درست کرد وقتی هم داییم پوشید دید یه لنگه کوتاه تره بهش گفت
تو خودت پاهات مشکل داره ایراد ازخودته مادرزادیه!
داییم باورکرد و مدتی افسردگی بخاطر کوتاه بلند بودن پاهاش گرفت !
این بزرگوار توی شکسته بندی هم همینقدر ماهر بود
شوهرخالم از روی پشت بوم افتاد دستاش شکست یه جوری براش بست که الان بعد این همه سال
دستاش انگار یه نیم دور چرخیدن!
دوتا هم زن داشت اقا ماشاالله هردوتاشون هم باهم زندگی میکردن
بابابزرگم میگفت زناش براش حواس نزاشتن واسه همینه مردم محله رو کج وکوله کرده!!
راستم میگفت ، هرروز صدای دعواشون میومد
مش ماشالله خیلی وقته خودش بازنشست کرده و پسراش تولیدی لباس زدن
برخلاف باباشون کارشون خوبه شلوار کوردی میدوزن درانواع اقسام رنگ ها حتی صورتی!
+ کلی پست های سریالی درمورد آدم های اون محله وسرنوشتشون میتونم براتون بنویسم ولی باخودم
میگم شاید براتون جذاب نباشه یا بیاین بگین خب که چی؟ به ماچه؟؟ ( که بعدش با همین دمپایی روفرشیام میزنم توسرتون)
اگه دلتون میخواد از جواهر خانوم که جواهری درکرمانشاه بود خدایی و پروانه عشق اول داییم و بتول خانوم خبرگزاری آنلاین محله
و نادر که لعنت خدا براوباد واقعا هم باد اولین خواستگار نیمه سنتی من در سن هشت سالگیم
(بله پس چی؟ من خیلی کشته مرده داشتم از همون کودکی )براتون بنویسم نفری پنجاه تومن بزنین به کارتم!
هشتاد پنج نفرین دیگه ببینم چه میکنین!