فقدان 3

  • ۲۱:۴۹

فکرمیکردم با این غیبت دو هفته ای کارمو از دست دادم 

دو هفته قبل برام مهم بود دغدغه مالی باعث میشد نخوام به پایان دادن به کاری که چندان علاقه ای هم بهش ندارم فکرکنم

اما الان برام اهمیتی نداره یه حالت کرختی باهامه که دلم زندگی کردن نمیخواد

من از وقتی خودمو شناختم بابابزرگم کنارم بود تا مدت ها خونش زندگی کردیم شب های تابستون زیادی تو حیاط کنار یه بوته یاس تشک انداختیم من و پریا دست هامون تکیه میدادیم زیر سرمون تو رخت خواب به خاطره های بابابزرگم گوش میکردیم مثل قصه های هزار و یک شب جذاب بودن تموم نمیشدن خاطره هاش 

خودش وسط میخوابید میگفت پیش هم باشین تا صبح هرهرکرکر میکنین نمیزارین بخوابم بشدت قلقلکی بود کافی بود انگشتت بخوره به پهلوهاش یه ربع ریسه میرفت از خنده

چقدر دوره اون شب ها انگار یه رویا وسط یه گوی شیشه ای موزیکال بودن

یه گوی شیشه ای که وقتی کوکش میکنی تصویر یه پدر خندون دوتا دختر کنارهم نمایش میده 

تکونش که بدی گلبرگ های یاس پخش میشه تو هوا

  • ۱۸
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan