شف مریم:)

  • ۱۶:۲۹

من وقتی بچه بودم که هیچی یک دختر شیطون حرف گوش نکن بودم 


وقتی شیطونی های دختر داییم میبینم و همه خیلی ریلکس سرتکون میدن میگن کپی بچگی مریمه خیلی خجالت میکشم


اصلا دلم واسه مامانم میسوزه حالا مامان من اخلاقش اینجوریه که اگه یه بچه ای خونه رو باما به آتیش بکشه خم به ابرو


نمیاره اصلا! کلا ریلکس و مهربونه


بعد که وارد دوران شگفتی آفرین نوجوونی شدم بشدت از جنسیتم بدم میومد و فراری بودم ( اینو بزرگتر که شدم متوجه


علت رفتارای اون موقع شدم)


لباس های پسرونه موهای کوتاه بازی های پپسرونه دوچرخه سواری مدام یعنی این انگشتای شصت پام همیشه


زخم وزیلی بود بس که با دمپایی دوچرخه سواری میکردم ترمزم نداشت پامو میکشیدم به زمین!


مامانم هروقت فرصتی پیش میومد میگفت بیا کمک کن شام بپزم یا سفره بچین یا بالاخره یه کاری بهم میداد


که هم همکاری کنم هم یادبگیرم 


حالامن چه میکردم؟؟ درجا میگفتم چرا فلانی نیاد؟؟ ( داداشم) چرا بهمانی فقط بشینه بخوره؟ ( داییم)


خییلی تاکید داشتم که باید پسرا هم مشارکت کنن وگرنه منم کاری نمیکنم


مامانمم همیشه حتی الان میگفت دختر هرچی هم بشه رییس جمهور هم بشه بازم یادگرفتن یه سری کارا


بدرد خودش میخوره!


الانم که غرمیزنم میگم خسته شدم دخترتم کوزت که نیستم انقدر ازم کارنکش ( به شوخی ) یکمم پسرات کارکنن


پسر عروس پسند تربیت کن:)) باز همین میگه البته من موافق حرفشم ها ولی اینکه معتقده مرد نباید کار توخونه انجام بده


حرصم میگیره یعنی این داداش بزرگ من بلد نیس یه نیمرو درست کنه! 




خلاصه که لجبازی من و کارنکردنم ادامه داشت تا ...نمیگم چندسالگیم :)))


موقعیتی پیش اومد که همه ی خانواده دسته جمعی رفتن مسافرت 


درواقع مسافرت نبود رفتن نامزدی پسرخالم ک عروس شمالی بود ! بله ما به اقصی نقاط ایران شعبه زدیم!!


من موندم واقدس و بابابزرگم


غذاهایی که برامون پخته بودن که تموم شد بابابزرگم گفت بلدین آبگوشت بپزین منم برم سبزی خوردن ونون سنگک بگیرم؟؟


منم درجا با اعتماد به نفس گفتم اره!


عاقو این اقدس ازمن بدتر بود بخدا الانم هست !


رفتیم تو اشپزخونه یه زودپز برداشتم سه بسته گوشت هم از فریزر دراوردم 


درحین کار با اقدسم حرف میزدم وبهش تعلیم میدادم!


میگفتم ببین مامانم میگه هرچی گوشت توی غذا بیشتر باشه غذاخوشمزه تره! 


سه بسته بزرگ گوشت قرمز همون شکلی یخ زده انداختم تو زودپز بعد نخود ولوبیا و رب!


یعنی من نه پیازی نه چیزی ربم همون اول ریختم توی اون گوشت های یخ زده و اب سرد!


بعد خییلی بااعتماد به نفس گفتم ببین این زودپزتون شکلش با مال ما فرق داره ولی کارشون یکیه هر کی 


که دوبار اشپزی کرده باشه اینارو توجه میشه یه پوزخندم میزدم  و میگفتم یادبگیر بدردت میخوره !

این زودپز بابابزرگم اینا خییلی قدیمی بود وسنگین بعد اونی که من دست مامانم دیده بودم اصلا زودپز نبود 


ارامپز بود! 


خلاصه که درشم بستم گذاشتم رو گاز باشعله زیاد! برگشتم به اقدس گفتم بروخداروشکر کن من اینجام


از گشنگی نمیمیری!


بعدشم باهم رفتیم تو حیاط تاب بازی حیاطشون تاب داره خیلی دوست داشتم:) بچه نبودما


انقدر ما غرق تاب بازی غوره خوردن شدیم که پاک زمان فراموش کردیم بابابزرگم که کلید انداخت اومد تو حیاط 


یادمون افتاد که وقت ناهاره ابگوشتم پخته دیگه!


بابابزرگم با خنده گفت آماده س ؟ بریم ببینیم چه کردین؟؟ 


منم سریع نزاشتم حرفش تموم شه گفتم چه کردین نه چه کردی! این دخترت بلد نیست چایی دم کنه که


همه کارارو من کردم ( کاش لال میشدم نمیگفتم)


بابابزرگم ازاون مدل غش غش خندیدناش کرد وگفت باشه اول توروشوهر میدم که بلدی ابگوشت بپزی!

همینکه درو بازکردیم رفتیم تو یهو یه چیزی گفت گوووومببببببب


بابابزرگم که مادوتارو فراموش کرد پرید توحیاط منم سریع رفتم پشت سرش اقدس مونده بود که اهسته و پیوسته اومد


یکم که توحیاط موندیم دیدیم خبری نیست خونه هم هنوز منفجر نشده( فکرکردیم انفجار گازه )


خییلی اروم رفتیم تو



وااای اصلا همینکه چشمم خورد به اشپزخونه خشکم زد 


اشپزخونه اپن بود ازتو پذیرایی پیدا بود داخلش


زودپز ترکیده بود همه گوشتا و نخود ورب و چربی ها چسبیده بود به سقف و کابینت ودیوار


اقدس رفت تو اشپزخونه در زودپز که کج شده بود از رو زمین برداشت گفت اینم دسته گل مریم خانم!

آدم فروش نزاشت  موقعیت هضم کنیم یکم به خودمون بیایم سریع تقصیرارو انداخت گردن من بیچاره!!


بابابزررگم بنده خدا هیچی نگفت رفت یه سفره اورد و نون هایی که خریده بود با پنیر تو سکوتی سنگین خوردیم


بعدش رفت خوابید من واقدس رفتیم اشپزخونه رو تمیزکنیم


اصلا تمیزنشد انقدر چرب بود از سقف همینجور تیکه گوشت میوفتاد پایین چسبیده بودن 


بعد جاشون روی گچ میموند


اقدسم همینجور غرمیزد که اره خانم بلنده ماها هیچی بلدنیستیم البته راست میگه بلده خونه رو منفجرکنه!


این طی میکشید غرمیزد طی میکشید غرمیزد یهو از سقف یه تیکه چربی زارت افتاد رو سراقدس 


من که ترکیدم ازخنده عصبانی ترشد با همون طی شروع کرد به زدنم


انقدر که من خندیدم و اونم جیغ زد بابابزرگم بیدارشد اومد تو اشپزخونه 


همون موقعی رسید که اقدس با دسته طی داشت منو میزد 


اینوکه دید یه دور اقدس دعواکرد کلا همه چی خیلی نرم به نفع من تموم شد:)


غروب که شد خسته از تمیزنشدن اشپزخونه نشسته بودیم توحیاط سه تایی هندونه میخوردیم


یهو بابابزرگم گفت باید تا بقیه نیومدن برم نقاش بیارم سقف خراب شده


بعدم بهم گفت بابا چرا انقدر بی عرضه ای؟؟ 


منم که بهم برخورد گفتم من یا اقدس؟؟ اون که بدتره؟


گفت حداقل اون ادعاش نمیشه نمیگه بلدم :)


من پس فرداش یه ماکارونی پختم براشون که هیچی نداشت جز یه قاشق رب و یه دوکیلویی روغن!


درقابلمه رو که بازمیکردی روغن میجوشید عین چشمه های اب گرم هست قل قل میکنن؟؟ اون شکلی


ماکارونی هم خمیر شده بود


یه روزم البته خونه خودمون برنج پختم بعد واقعا نمیدونستم که هرنفری یه پیمونه حالا بچه ها نصفه پیمونه باید بخیسونی


همینجوری نصف قابلمه رو برنج خشک ریختم گفتم مامانم درست میکنه همین اندازه س دیگه بعد اب ریختم که همینا 


همین شکلی نرم بشن!


این برنج همینجوری اومد بالا هی بیشتر وبیشتر شد تاجایی که دیگه میریخت رو گاز


برداشتم با ملاقه ریختم تو نایلون که ببرم سربه نیستش کنم! مامانم نفهمه


خب بگو نعمت خدارو چرا حروم میکنی؟؟


تجربه های اینچنینی خیلی داشتم ولی ازیه جایی به بعد دیدم نه بشینم مثل آدم یادبگیرم حداقل به خاطر مواد غذایی هم که شده 


بعد که هربار چیز خوشمزه ای میپختم ذوق میکردم تشویق میشدم به بیشتر یادگرفتن ودوباره اشپزی کردن


باز من به راه راست هدایت شدم ولی اقدس هنووز از شوک زودپز بیرون نیومده وهیچییییییی بلدنیست!!











  • ۱۸۰
محیا ..

😂😂😂انقدر خندیدم 😅

داشتم شام میخوردم انقدر خندیدم نفهمیدم چی غذا خوردم

چند ساله بودی این فاجعه ابگوشت؟:)))

 

منم تا 23 سالگی اخلاقام کلا پسرونه بود 

الان چند ساله یکم بهتر شدم

ولی همین چند ماه پیشم بازم شنیدم ازیکی که چقد اخلاقات پسرونس شبیه دخترا نیستی

 

بچه هم بودم همش تو خیابون بودم ودوچرخه سواری وخاک بازی و ... تجربه های فراوانم از توجوب افتادن دارم بسکه توخیابون شیطنت میکردم

 

یه بارم از یه بلندی یکی از دوستام هلم داد شوتم کرد پایین کتلت شدم بعد بلند شدم راست راست راه رفتم البته بازوم زخم شد و جاش تا الانم مونده

 

با دوچرخه هم انقدر خوردم زمین همیشه زانوهامو دستو پاهام کبود بود بسکه با دوچرخه چپ میکردم از روهم نمیرفتم باز پامیشدم رکاب میزدم عشق دوچرخه بودم

 

سر دورا نمیتونستم کنترلش کنم تو خیابون شلوغ پر ماشینم دوچرخه سواری میکردم هی با دوچرخه میخوردم رمین خونین مالین میشدم باز پامیشد چغر بودم:/

همیشه هم تفنگ ترقه ای داشتم و یه عالمه ترقه دخترا مردم عروسک داشتن ما تفنگ ترقه ای😐

سیگارتا یادش بخیر

تیله بازی و کارت بازیم میکردیم 

چرا؟

هرچی یادم میاد ازبچگی اصلا بازیا دخترونه نکردم😂

ولی باوجود اخلاقا پسرونم ولوس بار اومدنم تو اشپزی خنگ نزدم یا بارم😕ازاین خاطره ها بامزه ندارم😞😅

 

:)) بگم بیست سالگی یا زوده؟

نه الان دیگه اتفاقا خییلی رفتار و کارام دخترونه س:)
اون موقع حس تبعیض و آزادی که برای پسرها بود اذیتم میکرد:))
خیلی اتفاق اینجوری افتاد یبارم تن ماهی ترکید چسبید به سقف
:) 

محیا ..

دقت کردی من میام کامنت میذارم خودش از پستا بیشتر میشه ومیشه یه پست😕

فک کنم دارم خوب میشم دوروزه چقدر حرف میزنم😆

آره اینا نشونه بهبوده:)))
محیا ..

اگه 20 سالگی اون دسته گلو به آب زدی استعداد اشپزی داشتی الان انقدر آشپزیت خوبه 😍

پیشرفتت قابل تحسینه:)

من همچنان حس تبعیضی که برا پسرا هست اذیتم میکنه:/

تن ماهیه خاطره ش آشناست تو گفتی یا گلی؟

گلی بود فک کنم اونم خاطره ترکوندن تن ماهی رو داشت

البته منم صحنه ترکیدن تن ماهیو دیدم ولی بابام ترکوندش 

آشپزخونه تا یه مدت بو ماهی میداد بوش نمیرفت که مگه تمیز میشد سقف وکابینا و دیوارا شده بودن تن ماهی خیلی فاجعه بود😢

امیدوارم همینجوری بمونم 

انقدر دلم میخواد برقصم شیطنت کنم مثل قبل از این سرتا اون سر شهر پیاده روی کنم و برم پاساژ گردیو...

مامانم دستامم تکون میدم میگه بشین کلیت نیوفته:))

 

 

 

بعد اونم دسته دسته گل به آب دادم:)

درکل یه جایی دیدم خوشم میاد گاهی اشپزی کنم ترغیب میشدم یادبگیرم
اره تن ماهی ترکوندم همه جا تیکه تن ماهی چسبیده بود ولی انداختم گردن داداشم:)))

نه انرژیت هدر نده خودت خسته نکن 
من اصلا رقصیدن بلد نیستم شاااااید یه روزی رفتم کلاسش ،دوست دارم یادبگیرم 
انقدر کارهست انجام بدم و یادبگیرم ولی نه فرصتش دارم نه هزینه ش 

مامانی ...

مثل همیشه🤣🤣🤣🤣🤣

 

من همونجایی که گفتی زودپز رو گذاشتی و زیرش رو زیاد کردی ، منتظر انفجارش بودم با خودم گفتم ، عه ، کمش کن صداش که در اومد😁🤭😁🤭😁🤭

آخه مامانم همین کارو میکرد
بعدا متوجه شدم اولا که زودپز نبود واسه مامانم و ارامپز بوده دوما هم اولش شعله رو بیشتر میکرده که جوش بیاد بعد کم کنه 
اون قسمت کم کردنش من ندیده بودم:)
تسنیم ‌‌

والا ما دسته گل آب ندادیم، کلی هم کدبانویی در می‌کنیم از خودمون، بازم راضی نمیشن و هنوز کمه واسه‌شون. اگه می‌خواستم زودپز بترکونم یا تن ماهی منفجر کنم که الان زندگی مستقل خودم رو داشتم، البته زیر پل، روی کارتن :)))

میگم فک کنم نسل ما کلا یه جهش ژنتیکی داشته از اول. چطو همه‌مون از همون بچگی که هنوز هر و از بر تشخیص نمی‌دادیم، انقدر به تبعیض جنسیتی معترض بودیم؟ مثل الان نبود که از شش جهت اینا رو تو مغزمون کنن، خودمون خودجوش علیه ظلم و استبداد قیام می‌کردیم.

خب من واقعا هیچی بلد نبودم بدم میومد از کارهای خونه 

مامانم به هر روشی متوسل شد ولی جواب نمیگرفت:)

اون موقع ها به نظرم خیییلی بیشتر از الان تبعیض جنسیتی تو خانواده ها بود 

آدمم این تفاوت ها رو میبینه ناخوداگاه متوجه میشه یه جای کار میلنگه:)))

من هنوزم به مامانم میگم تو بین من و پسرات فرق میزاری که البته واقعیته
اسی $

سلام آقا مریم

دیدی من همیشه می گفتم اخلاقت پسرونه است😂

چرا زیر بار نمیرفتی؟ خدا رو شکر دیگه خودت اعتراف کردی. 

 

منم آشپزی دوس دارم...

خاطراتت با مزه بود خدا رحمتش کنه...

چقدر خوبه اخلاق خوب داشتن که همه ازت به نیکی یاد کنن

شاعر میگه

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آنست که نامش به نکوهی نبرند

سلام اسی خانوم

نه من تا سنی اخلاقام پسرونه بود الان که دیگه نیست!

اونم چون به داییم و داداشم همبازی بودم اخلاقام شبیه شون میشد 

مثلا من الان دلم میخواد بوکسور بشم یا با دوچرخه رفت و امد کنم اینا اخلاق پسرونه نیستن!

یشب با داداشم رفتیم دنبال مامانم ، مامانم از کرمانشاه برمیگشت ساعت دو شب رسید تهران 

بعد تو خیابون زمزم بغل مترو داداشم زد کنار داشت با گوشی حرف میزد یهو یه نفر نشست عقب با یه صدای کلفت گفت داداش راه بیوفت بریم!

سرمو که برگردوندم دیدم یه گولاخ که سروصورتش پر خط و رد چاقو بود

من همون لحظه نصف عمرم تموم شد رفت باخودم گفتم این الان یه قمه درمیاره هم ماشین  ازمون میدزده هم یه بلایی  سرمون میاره

قفل فرمون زیر پای من بودم تلاش میکردم نامحسوس برش دارم یهو برگردم بزنمش که داداشم گفت ببخشید کجابریم؟؟ من مسافرکش نیستم

پسره سریع گفت شرمنده زده بودی بغل من فکرکردم مسافر میبری پیاده شد:)

بعد که رفت به داداشم گفتم چرا درهارو قفل نمیکنی من دودقیقه دیگه تو حرف نمیزدی با قفل فرمون زده بودمش

:)) کلی خندید 

خیییلی اخلاقش خوب بود خیییییلی 

تشکر 
میرزا مهدی

سلام خیلی خیلی خیلی خوب بود. با همسر نشستیم خوندیم و کلی خندیدیم. 

مخصوصا اون برنجه رو. عالی بودید.

خیلی عالی

سلام نفرمایین میرزا :)

هییییچکس مثل شما نمیتونه طنز بنویسه

نظر لطفتون بود
محیا ..

پشت سر هر موفقیت شکست های بسیار است:))

فدای سرت درعوض خاطره بامزه داری براما تعریف کنی:)

 

من با فعالیت انرژی میگیرم هرچی هی بیشتر مثلا استراحت کنم بیشتر احساس کسالت وبی حالی میکنم 

باورت میشه چند روز پیش نمیتونستم پاشم ولی به زحمت اتاقو کمدو کتابخونمو مرتب کردم سرپا نمیتونستم بایستم از ضعف جسمی رو زانو می ایستادم بتونم کتابخونه رو مرتب کنم 

ولی همه چیو که مرتب کردم باوجود اینکه کلی انرژی رفت ازم ودرد کشیدم روحی حالم بهتر شد

کلاس رقصو بخاطر انرژیش دوست دارم 

کلا کارای گروهی که توش انرژی و هیجان هست خیلی بنظرم لذت بخشه😍

کلیپا رقصا گروهیو میبینم انقدر انرژی میگیرم

انشاالله به زودی بری کلاس رقص برا علوسیت:)

اقای داماد کی قصد داره خودشو خوشبخت کنه؟:))

 

پول که باشه همه چیو ادم میتونه تجربه کنه وقت هم ازادتره

چون مجبور نیستیم کل روز تایم زیاد سرکار باشیم

پول محدود کننده همه چیه:/

این یه شعار الکیه بنظرم:) 

پشت سر هرموفقیت پول بسیاری خرج شده ... ( تکبیر)

نباید خودت خسته کنی میدونم چی میگی ولی بهتره ازخودت کارنکشی

آقای داماد کیه؟؟:)

بله پول درمان همه ی مشکلاته:))
افغانی ..

من تا 6سالگی همبازیهام دخترای بزرگتر بودن! حتی مادرم یه چادر گلی هم برام دوخته بود😅یبارم سینه بند مادرمو بستم رفتم کوچه پیش همبازیام که با چوقولی زن همسایه یه کتک کارامد خوردم که بعدش تفاوت پسرا و دخترا رو بفهمم... 

اشپزی هم از همون 8سالگی با نیمرو پختن یاد گرفتم و به مرور بقیه غذاها تااااا 13سالگی کیک خونگی هم بپزم

جونم برات بگه خواهر با همه این وجنات و سکنتات تا الان هیچ خلی پیدا نشد بیاد منو بگیره بریم سرخونه زندگیمون دستپختمو بچشه... 😥

 

رفتار پدربزرگت رو سرشار از لذت و محبت میبینم... 👌

شما برعکس من بودین پس

من همبازی هام داییم وداداشم بودن شبیه اونا شده بودم

منتظرین اون ادم خل بیاد خواستگاریتون؟:)

دیگه الان که متوجه شدین پسر هستین شما باید برین خواستگاری اون ادم خل برین سر خونه زندگیتون

من هرچیییییی فکرمیکنم میبینم اقدس نیمه گمشده شماس!

شما کدبانوگری بلدین اون هیچی بلدنیست خل هم هست:)

بله همینطور بود خییلی بامحبت بود 
یاسی ترین

یا خود خدا 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

تو از اونایی بودی که باید بهت میگفتن تو بشین یه جا هیچ کاری نکن ضررت کمتره 

 

ولی خیلی قشنگ روایت می‌کنی، چرا رو نوشته‌هات کار نمی‌کنی ؟

همین رو اگر عامیانه ننویسی، اصول نگارشی و دستوری رو رعایت کنی، داستان کوتاه طنزه. 

مایه‌شو داری باید کار کنی روش اگر دلت میخواد :)

 

 

اره خیلی بهم میگفتن تو بشین سرجات کارنکن:))

درست میگی یاسی جان خودمم متوجه هستم که اصول نگارشی و دستوری رعایت نمیکنم

من هربار مینویسم چند خطش با لپ تاپ مینویسم میرم دنبال کارم بعد میام دوخط دیگه با گوشی مینویسم

این پراکنده نوشتنم باعث شده خییلی عامیانه بنویسم و اصول نگارشی و دستوری رعایت نشه

ولی چشم سعی میکنم مثل ادمیزاد بنویسم:)) خودمم اونجوری دوست دارم
Faez eh

هی می‌خوندم هی می‌خندیدم

هی مامانم می‌گفت چیشده به چی می‌خندی

هیچی دیگه با اجازه یه دورم برا مامانم خوندم و خندیدیم :))

همیشه به خنده و شادی باشین:)
محیا ..

سلام عزیزم خوبی؟چند روز نبودی نگرانت شدم هی میومدم تووبم چک میکردم ببینم کامنتو خوندی یانه میدیدم نخوندی 

 

اقای داماد منم البته خیلی امید ندارم عروس ننم بشی چون نه خوشگلم نه قدو بالا دارم نه اخلاق نه پول:)))

 

توهمه پستات یه رد از یار هست بعد میگه اقای داماد کیه😒

 

کامنت اقای افغانیو خوندم ترکیدم از خنده:))))))

 

چقد خوبن این پسرا وبلاگ همشون اشپزی بلدن

آدم ذوق میکنه چرا داداش من اخه بلد نیست یه نیمرو برا خودش بپزه😢

این پسرا وبلاگو میبینم اشپزی بلدن میگم همش کاش داداش منم بلد بود

اسیم آشپزیش انقدر خوبهههههه

باید ببینی فقط:)

یه ته دیگایی درمیاره یه برنجایی درمیاره انگار صدساله آشپز بوده

غذا درست میکنه اوووف نگم برات

دسرم تازه بلده

همش بهش میگم کاش داداش من بودی😂

مردی که آشپزی بلته گلی از گلهای بهشته :))

سلام محیایی:)

چهارشنبه رفتیم ولایت ، پنج شنبه چهلم بابابزرگم بود 

دیشب ساعت دوازده رسیدیم خونه تا رسدیدم من افتادم بیهوش شدم انقدررر خسته بودم 

آها اقای داماد منظورت یاره؟:) 

فکرکردم داری اشاره به سیل خاطرخاهام وجان برکفام میکنی!

یار ما نیز کمی بلده یه عدس پلو میپزه بیا وببین:)))) 

املت هم میگه بلدم البته من که ندیدم فقط خودش تعریف میکنه میگه بلدم:)

نمیدونم چرا حس میکنم اسی جز تخم مرغ هیچی بلدنیست!

داداش من هیییچی بلد نیست یبار یه املت قارچ و تخم مرغ درست کرد وای تا ده روز خونه بو میداد

مردی که اخلاقش خوبه گلی از گل های بهشته:)
محیا ..

آخی عزیزم:(

روحش شاد 

 

نه همون یار منظورم بود که بشه اقای دوماد وجناب همسر:)

 

وای یه سری توییتا و استوریا از این تازه عروسا دارم خود سمممم

کاش یه راه ارتباطی داشتی برات میفرستادم میخندیدی

خیلی خنده دارن.

الان جا جناب همسر میخواستم ادا این تازه عروسارو دربیارم بگم شوشویی:))))

یاد اون تازه عروسا افتادم....

باز دمش گرم همون عدس پلو واملتو بلده

باز از داداشا ما جلوتره.

داداش من حتی نیمرو برا خودش درست نمیکنه😐

 

نبابا اسی انقدر بلده بهش میگم پیج آشپزی بزن میگه حوصله ندارم

میگم تو که عکس میگیری خب عکسا رو بذار تو پیج 

حوصله نداره:/

 

گوشی من داغونه برایه آپلود عکس کلی ستم باید بکشم.

وگرنه عکس غذاهاشومیفرستادم برات

مردی که آشپزی میکنه اخلاقشم خوبه آخه نمونش همین اسی:))

کلا این پسرای صبورتر انگار میرن سمت اشپزی 

اون غدا که اخلاق ندارن کار خونه هم وظیفه زن میدونن سر اخرم آشپزی کردن از نظرشون کاری نیست نمونش داداش من 

سمت آشپزی نمیرن:)))

همه اینا بهم مرتبطه:))

 

+چند روزهه علائم سرماخوردگی دارم دکترم میگه کروناست احتمال زیاد وتنها تجویزش استامینوفن کدئین هر8ساعت بوده.من از بس سرفه خشک دارم 

اسیر شدم داغان شدم استامینوفن :/سرفه:/

تنها اثری که داشته اینه کلا بهوش نیستم همش گیجو منگم 

به زور خودمو بیدار نگه میدارم

واسه همین کلا هرچی مینوبسم فاقد اعتباره:)))

تشکر محیاجان

:) اره دیدم ازاون استوری ها گهگاهی اقدس نشونم داده گاهی هم داداشام نشونم میدن میخندیم

چندشب یه استوری دیدم یه مرد بود درحال رانندگی بعد رو چهره ش پوشیده شده بود

تو زمینه عکس نوشته بود تگت نمیکنم و چهره تم میپوشونم که چشم نخوریم اقایی مرسی که انقدر خوب رانندگی میکنی چشم حسودا وبدخواهامون کور:))))

یکی دیگه دیدم تو یه عکس پیتزا و نوشابه نوشته بود ما حالمون خوبه بدخواها وحسودا چطوررررن؟؟ مرسی همسرم واسه شام امشب تو جان و جهان منی جام جهانی کی بودی تو؟؟



میگن جام جهانی وقتی اینو دیده اسید خورده:)))))

بعضی ها شوهر کردن به قول اقدس انگار نهنگ شکار کردن انقدر پز میدن:)

میدونی کی ها بیشتر اینجوری هستن؟؟ کسانی که هیچ دست اورد دیگه جز اقاییشون ندارن...


منم یذره بگم بخندیم؟:)))

مرسی یار جونی انقدر خوبی هیشکی مثل تو نمیتونه تو عدس پلوش رب بزنه ( به عدس پلوش رب زده بود خودش تعریف میکرد وای من هنوز میخندم)



نه خب بعضی از مردا واقعا وقت ندارن که بخوان حالا اشپزی هم کنن نمونه ش این یار  ما با اینکه خیلی صبوره  خدایی وقت نداره 




محیا ..

آره دیدم اینارو الان باز یادم اومد خندم گرفت:)))

اون که شوهرش پشت فرمون بود نوشته بود تهش هیچکس نمیتونه مثل شوهر من رانندگی کنه فقط شوهر من میتونه:))))

خدایا اینا خیلی باحال تعطیلن:))))

یکی بود عکس ذرت مکزیکی گذاشته بود نوشته بود برام ذرت مکزیکیم گرفته دوتا سسم اورده.مرسی که انقدر مهربونی برا زندگیمون همه کاری میکنی:)))

بابا یه ذرت مکزیکیه دیگه کوفت کن انقدر مسخره بازی در نیار:))

چون دوتا سس گرفته برا زندگیشون داره تلاش میکنه:)))

خوبه هستن موجبات شادی فراهم میکنن

 

:)))) به عدس پلو رب زده؟:))))

واقعا هیچکس مثل یار تو نمیتونه به عدس پلو رب بزنه.خیلی خاصه :)))

 

اره وقت نداشتن مهمه ولی منظورم اینه از پس خودش بر بیاد یه پسر خیلی خوبه

 

اره اره همون :))

یکی دیگه دیدم دوستم نشونم داد 

یه عکس بی بی چک  مثبت بود بعد نوشته بود مرسی از کادوی تولدم  اقایی:)))))

وای بخدا من خجالت کشیدم ! 


واقعا واقعا :)))) عدس ها هم نپخته بودن!

اره ادم بتونه خودش جمع جور کنه وابسته نباشه خیلی خوبه
محیا ..

😂😂😂😂

اقا هی میخواستم بی بی چکه رو بگم گفتم زشته تو عمومی😂😂😂

فقط اینکه سوپرایز شده بود خیلی باحال بود نوشته بود واقعا سوپرایزم کردی:))))))

ای خدا:)))))

همه رو دیدی خودت:))

این بی بی چکه رو همه پیجا گذاشته بودن سوژه کرده بودن چقدر حرف زده بودن که نظر هرکی خودش کلی خنده دار بود

حیف تو عمومی جاش نیست :)))

 

حالا همین که تلاش کرده عدس پلو درست کنه تلاشش ستودنیه

بخاطر تلاشش معلومه مرد زندگیه:)

 

فقط بگو دفعه دیگه رسپی بخونه بعد دست بکار بشه یا از تو بپرسه:))

 

یه آشپز ازش بساز:))

دوستم تو توییتر اکانت داره کلی ازاینا نشونم میده

دلم میخواد اکانت بسازم واسه توییتر متاسفانه میدونم مدتی غرقش میشم :)

زین رو یه لعنتی میفرستم واسه شیطون بیخیالش میشم

خیییلی کار عجیبیه برام راستش عکس بی بی چک مثبت بزاری بگی مرسی اقایی سوپرایز شدم! 

:))

دقیقا ازچی تشکرکرده بود؟:))))

اون موقع که این عدس پلورو پخته من توزندگیش نبودم که 

بعدم گفت چون خیلی خشک بود رب ریختم که بشه خورد:))

من دوست دارم یه کاری یا خودم انجام بدم تنها یا کلا بسپرم به یکی دیگه

نمیتونم همکاری کنم:)) واسه همین سختمه مثلا وایسم یه چیزی به کسی یاد بدم 


محیا ..

اره مجازی کلا غرق کنندس

من همین اینستامم میخوام هی کم کنم ولی متاسفانه چون درحال حاضر بیکارم همش تو خونه شدیدا همش تو اینستام وگاهی واقعا خودم کلافه میشم😑

 

توضیح داده بود دیگه تشکر کرده بود مرسی یه تیکه از وجودتو بهم دادی:))))))))))))))))

سوپرایزم شده بود انگار بی اطلاع یه تیکه از وجودشو بهش داده

استعفرالله بیاباتربیت باشیم تو عمومی:)))))

 

خوبه خلاقیت داره رب زده از خشکی در بیاد:))

خب تو رسپی بگی اون بپزه میشه تنها دیگه تو فقط دستورو میگی میسپاری خودش بپزه؛)))

تازه الان که کنارش نیستی بهترین موقعیته که بسپاری خودش بپزه یاد بگیره

بگو چه گیری دادم یار تو آشپزی یاد بگیره:))

ولش کن اصلا اشپزی یاد نگیره فوقش تو وقت نکردی غذا بپزی از بیرون سفارش میده😛😉😂

 

 

من خیییلی بدم میاد ازاین حرکتا توی فضای مجازی و عموم انجام دادن

ابراز علاقه و .. باید توی فضای خصوصی دونفره باشه 

این کثافت کاریا چیه؟:) مرسی اقایی واسه مثبت شدن بی بی چکم!


من رسپی های شخصی خودم رایگان دراختیار کسی قرار نمیدم کلی خون دل خوردم زودپز و تن ماهی ترکوندم تابه این تجربه ها دست یافتم !


محیا ..

منم خوشم نمیاد:/ اصلا درک نمیکنم 

حتی اینایی که هی عکس غذا ونوشیدنیاشونو استوری میکنن 

خب که چی حالا بقیه پیتزا نمیخورن قهوه نمیخورن میوه نمیخورن ماذا فاذا:/

 

من تو سال کلهم شاید 2_3بار بیشتر استوری نذارم

اونم برا تولد خواهر وروز مادرو تولد مامانم چون میدونم دوست دارن

وگرنه حتی برا دوستامم نمیذارم

اعتقادی به این چیزا ندارم😂

انقدر استوری نمیذارم وقتی میخوام بذارم یادم نمیاد چطوری استوری میذارن باید از خواهرم بپرسم

من میگم یکیو دوست داری خب به خودش میگی به خودش ابراز علاقه میکنی تبریک میگی خب به بقیه چه تولد فلانیه یا مهمه همه بدونن ما ایکسو دوست داریم؟

خودش که میدونه کافی ومهم نیست؟

 

حالا خواهرم دوست داره تولدشو استوری کنم 

چون مثلا تولد دوستا وبلاگیمو تو وبلاگ تبریک میگم

میگم خب اونا دورن نه کادویی هست نه بغلی نه ماچی 

کل محبت و ابراز مهم بودنه همین عمومی تبریک گفتنس

باادمی که کنار ادمه فرق داره 

 

کلا  ابراز علاقه ها نمایشی خوشم نمیاد درکم نمیکنم نه انتظارشو بدا خودم دارم نه درکش میکنم برابقیه انجام بدم نمیدونم خوبه یابد ولی کلا آدم اینجوریم

همیشه هم خواهرم ناراحته ازاین اخلاقم

بنظرم همون کادو بغل وماچ وابراز علاقه به خوش مهمتره😆

 

ازدواجم کنم بعیدمیدونم ازاینکارا کنم امیدوارم وی ازاین انتظارا نداشته باشه😂

 

 

دوتا یار بین خودشون که این حرفارو ندارن بیاو تجربه هاتو دراختیار همسر ایندت بذار:))

 

+هوا اینجا داره بهاری میشه گرمتر شده ومن ازاین بابت بسی خوشحاااالم امروز گرمتر شده بارون نم نم بهاریم میاد از خوشحالی درپوست خود نمیگنجم

مردم از بس از ترس اینکه سرما نخورم کپیدم تو اتاق 

اخرم امیکرونو گرفتم که 

فقط الکی روحیم پوکید موندم توخونه سرما نخورم:/

منم باهات موافقم

وای کرمانشاه هواش سرد بود خیلی کلا اون منطقه کوهستانیه پاییز وزمستونش خیلی سرده حتی اگه هوا افتابی هم باشه بازم بادسرد میوزه شدید 

منم سالم رفتم با اومیکرون برگشتم!
پنجاه نفر فقط داخل خونه ماچم کردن یعنی من هربار که سینی چایی چرخوندم هرکی برداشت ماچ مالیمم کرد باورت میشه حتی بعضی هاشون نمیشناختم؟؟

دیگه انقدر که من از خیس شدن صورتم و لپام بدم اومد وظیفه ی چای بردن انداختم گردن خاله کوچیکه خودم جاش وایسادم استکان هارو شستم خشک کردم!

باز سرخاک موقع خداحافظی و تسلیت گفتن کلی زن و پیرزن ماچم کردن چندتایی هم پیرمرد بغلم کردن!


محیا ..

امسال اینجام خیلی سرد شد یاد ندارم تااین سن اهواز زیر صفر شده باشه

ولی اد همین امسال که من مریض بودم سرما برام بد بود به زیر صفر رسید هوا وبه شدت سرد خیلی اذیت شدم من 

حالا هوا یکم داره میره سمت بهاری شدن جون میگیرم روحیم خوب میشه :)

 

اصلا ادم دختر بهار باشه 

بهار شکوفه میزنه

واقعا بهار حس میکنم جون دوباره میگیرم:))

 

آخییی توهم امیکرون گرفتی:(((

حالت چطوره الان؟

من بااینکه همش توخونه بودم که نگیرم اخر داداشم که همش بیرونه گرفت منم گرفتم

همش سرفه خشک دارم وسینم اذیته خیلی، نفس نمیتونم بکشم شبا تا صبح دهنم خشک میشه همش بیدارم بینیم همش کیپه نفس نمیتونم بکشم از دهن نفس میکشم وسرفه پشت سرفه

گلودرد شدیدم داشتم که میزد تو گوشام الان گلو دردم بهتره ولی بینیم همش کیپه وسینم اذیته

جز استامینوفن کدئینم دکترم چیزی نداد اونم که میخورم هر8ساعت عین جنازه همش گیجو منگموخواب:/

 

اه منم بدم میاد هی از ماچ مالی 

اونم تواین کرونا ووضعیت و سرخاکواینا که دیگه واویلا:((((

کاش یکم رعایت میکردن😕

حالا من سرمارو خیلی بیشتر دوست دارم اصلا گرما اذیتم میکنه کلافه میشم

ارهه دومین باره اومیکرون میگیرم 

باراول خیلی اذیت نشدم راحت بود

اینبار از دیروز بدن درد شدید داشتم وگلودرد وگوش درد

بااون حالم پنج شنبه شب نزدیک چهارصدتا بشقاب وقاشق ولیوان با اقدس شستم و پونزده تا قابلمه بزرگ 

تازه چندتا از قابلمه های خییییلی بزرگ که توش غذاپخته بودن پسرا شستن

اره واقعا  باید خودشون رعایت کنن فاصله رو  حفظ کنن 


اسی $

مریم

به نامزدت بگو بیاد تو کلاس های آشپزی دور ه مجازیم شرکت کنه از وسطای اسفند شروع میشه چون آشناست بهش 20 درصد تخفیف میدم😎

چقدر شما دوتا حرف میزنید اه ه ه

اون بی بی چک رو منم دیدم فقط نفهمیدم شوهر چجوری با بی بی چک سوپرایزش کرد یعنی شاش زن رو بدون اینکه متوجه بشه برد ریخته رو بی بی چک؟ 🤔

زندگی های نمایشی تف بهشون... 

حالا این وسط ما ها اینا رو نگاه می کنیم میگیم وای چقدر خوشبختن ریدیم تو زندگی خودمون😂

سگ تو این وضعیت.... 

 

کاش همش زمستون بود... دیشب با پنجره باز خوابیدم چه حالی داد....

ولی جدا شما دوتا خیلی حرف میزنید شورشو دراوردید... 

سگ تو این زندگی... 

موها اقدس چقدر بلند بود همه رو سوپرایز کرد 😂

 

نامزدم کجابود؟
منم نفهمیدم!
نه دیگه الان همه میدونن که ایناتیکه هایی از زندگیشون قیچی میکنن نمایش میدن!

حسودیت میشه که من ومحیا حرف مشترک زیاد داریم:)

اقدس راضی کردم کوتاه کنه (:

محیا ..

عزیزم :(برا گلو دردت اب نمک غرغره کن منم خیلی گلو درد داشتم وگوش درد زده بود به گوشم خیلی بد بود دارو ماروهم خو نمیتونم بخورم بااین وضعیتم دیگه با آب نمکو آبجوش عسل و پرتقالو اینا بهتر شدم البته هنوز صدام وسینم گرفته خوب نشدم کامل:/

 

چقدم خودتو اذیت کردی خداقوت واقعا  خسته نباشید میگم به دوپهلوان عزیز مریم واقدس:)

 

راستی دقت کردی تو یکی از پستا اسم اقدسو لو دادی:))

 

من باخود اسی م انقدر حرف میزنم هرروز 

خواهرم میگه توچرا حرفات بااسی تمومی ندارن:))))

کلا باهرکی راحتم زیاد حرف میزنم  ولی یکی هی خودشو بگیره برام منم کم حرف میشم😅

 

یجوری میگه شما دوتا خیلی حرف میزنید انگار باراوله مارو دیده یا خبر از پرحرفیا من نداره

دیگه بعد 3سال باید عادت کرده باشید:))

 

ولی بااینکه پرحرفیام داره بر میگرده پست نوشتنم نمیاد نمیدونم چرا:(

 

 

گلوم خییییلی خشکه و درد میکنه 
من مطمئن بودم بالاخره میگیرم این مریضیو 
اخه جزمن و اقدس کسی دیگه ای نداریم :) داریما ازدواج کردن خودشون مشغول بچه شون میکنن کمک نمیدن اون یکی هم چهل سالشه باید جلوش خم و راست بشی !
دیگه من و اقدس و خاله کوچیکه و دوقلوها ی داییم بودیم که اون سه تا خیییلی کمک کردن خدایی بااینکه شونزده هفده سالشونه 

زندایمم بنده خدا همه کارها رو دوشش بود همه چی مدیریت میکرد 
بعد چون تو مردونه نیرو کم بود هیچی نمیشستن جمع میکردن میوردن طبقه پایین ما میشستیم:)
مریم و اقدس بلاکشن کلا هرجا اسم ظرف شستن باشه اسم مادوتا میدرخشه

کدوم پست؟؟!

حسودیش میشه:)

منم وقتی یه نفر چه دوست باشه حالا چه فامیل کناره بگیره دوری کنه می م رو تنظیمات کارخونه منم حرفم نمیاد:)))

یه پست خوب بنویس 
محیا ..

سلام امروز چطوری؟

مایعات گرم و آب پرتقال زیاد بخور

منم هنوز خوب نشدم:/

 

خداقوت 

همیشه تواین موقعیتا واصولا کل زندگی بار بیشتر رو دوش ادمای مسئولیت پذیره:):

 

پست بابا بزرگت نمیدونم کدومه

اونجا که نوشته بودی داشتید حلوا درست میکردید به پ... گفتی کاش یکمم کم شکر برا بابا بزرگ درست میکردیم

تواون پسته چندبار اسم خودشو نوشتی:)

 

پستو نوشتنم نمیاد

یه کوچولو کوچولو یه چیزی منتشر میکنم بلکه حرفم بیاد نمیاد :):

نمیدونم مرا چه شده

حتی با گلی وبقیه دوستام خیلی کمتر از قبل حرف میزنم

 

اینجا صددفعه میام تا یه بارش حرف بیاد

:)

 

کل روز تو تنهایی وبی حرفی سر میکنم

جای اینکه من با کمپوت بیام حال تورو بپرسم تو می پرسی:)

مامانمم صبح گلوش دردمیکرد داشتم میرفتم سرکار هزارتاغرزد:)
گفت تو هممون مریض کردی:)))

نه معلومه خیلی بهتر از یه ماه پیشی محیا

کاش یادم نمینداختی 
محیا ..

کمپوت برام خوب نیست  نخری پولت به باد برها:))

کلا شیرینجات نمیخورم

یکسال اول پیوند شدیدا مستعد دیابتن پیوندیا چون دوز داروهای کورتون بالاست

 

واکثرا 6ماه اول دیابت میگیرن 

واسه همین مقدار شیرینی که من میخورم در روز به یه لیوان چایی شیرین بسکویت پتی بور یا ساقه طلایی و دو دونه موز ختم میشه

دیگه خیلی ناپرهیزی کنم کیکم میخورم:))

 

بااینکه اصلا شیرینجات نمیخورم قند ناشتام 100_130

همشم بخاطر قرصاست

وگرنه بااین مقدار شیرینی باید 70 میبود

 

آخی:(

حالا داداش من هم خودش ماسک میزد هم ما میزدیم از اتاقش میومد بیرون ولی اخر من گرفتم:/

 

اره بهترم به خودم قول دادم صبور باشمو تحمل کنم

خیلی پرخاشگر شده بودم

و خودمم اذیت میشدم که انقدر کم تحملو پرخاشگر شدم پرخاشگریام و واکنشام داشت به جاها باریک میکشید یه اتفاقی افتاد اصلا گفتم خدایا غلط کردم بخیر بگذرونش من  صبور میشم:))

دیگه الان دارم تلاش میکنم صبور باشم و مقاومتمو ببرم بالا 

 

ولی جسمی هنوز ضعیفم سرگیجه هامو ودردامو... بیشتر دارم سعی میکنم روحی خودمو حفظ کنم

:)

 

ببخشید :(( داشتم مینوشتم اتفاقا گفتم چه غلطی کردم اشاره کردما ولی دیگه غلطو کرده بودم نمیدونستم چطوری ادرس بدم حالت بد نشه

:(((.

از نشونه ها مخ تعطیلیم که همچنان ادامه داره همینه 

 

حالا انگار من همسایتونم کمپوتمم دستمه:) 

اصولا اینایی که میرن عیادت شیرینی و کمپوت میخرن خودشون دوست دارن:)))

بیشتر خوردن کربوهیدرات ها باعث قندمیشه مثل ماکارونی و برنج ونون وکیک 

اینارو کمتر بخور سبزیجات فیبردار زیادبخور

موزم خوبه ولی گرونه:)) 

یاد یه چیزی افتادم داشتم چایی میخوردم نشسته بودم کف اشپزخونه خییلی خسته بودم بعد ده بار به اقدس گفتم یدونه خرما بده با چاییم بخورم

هی گفت الان الان ( این عادتش رو مخ منه) تا اخرش چاییم تموم شد بعد خالم اومد یدونه موز از کیفش دراورد با قرصاش بخوره

خالم تازه شیمی درمانی هاش تموم شده خیییلی ضعیفه بنده خدا دستاش به حدی میلرزن نمیتونه یه موز پوست بکنه

بعد اقدس با یه حسرتی گفت من از کی موز نخوردم دلم موز میخواد خنده م گرفت:)

گفتم منم نخوردم یادم نمیاد کی بوده اخرین بار 

نه عزیزم اشکال نداره :) 

خوب کاری  میکنی 
محیا ..

:)))

خواستم مثلا از موضوع اصلی پرت کنم داستانو جا بگم نبابا این چه حرفیه وازاین تعارف تیکه پاره کردنا زدم تو موضوع قندو شیرینی

من خوراکم بحثارو پیچوندن واز دلشون موضوعات جدید دراوردنه:))

 

 اره میدونم نون وبرنجو اینام قندو میبرن بالا ومن چون مجبورم غذا رو بخورم بخاطر تعداد بالای قرصا باوجود هرروز خوردن قرص معده باز معده دردای وحشتناک میگیرم

دیگه از شیرینی جات دیگه میزنم نون وبرنجو میخورم

 

موزم چون پتاسم به شدت پایینه باید مدام بخورم

کلا پتاسیم موز وگوجه وخرما زیاده که خرما رو بخاطر شیرینیش نمیخورم

موز وگوجه میخورم

داغونم کردن با پتاسیم زدن وخوردن تا یکم ببرنش بالا

همه رگام سوختن ورم کردن نابود شدن با پتاسیم هرروز یه رگ میگرفتن رگه میسوخت با پتاسیم

دیگه تو سرم جواب نمیداد دادن دارو مدام بخورم

خوردی تا حالا خود مایع پتاسیمو؟

خیلی زهره ماره انگار اسید میخوره ادم:/

 

اقدس بهش میاد ازاین اسلوموشنا باشه تو همه کاراش کند باشه.همه چیو دست دست میکنه:))).

 

آخی انشاالله سلامتی کاملشو بدست بیاره خالت:((((

میدونم چه حالتیه منم همینجوریه دستام وشدتش خیلی زیادتر ووحشتناک تر بود الان یکم لرزشش کمتره ولی همچنان نمیتونم مثلا با گوشی عکس بگیرم انقدر میلرزن

مثلا میخوام عکس از ازمایشا بگیرم بفرستم برا دکترم نمیتونم همیشه خواهرم میگیره

چند روز پیش نمیدونم چیکار میخواستم بکنم نمیتونستم دستام خیلی میلرزید داشتم تلاش میکردم باهمین لرزش انجام بدم نمیتونستم بهم ریختم خواهرمم داشت میدید دارم تلاش میکنم نمیتونم زد به شوخی مسخره حواسم پرت بشه 

تا چند وقت پیش انقدر میلرزیدن تایپم برام سخت بود

الان یکم لرزشس کمتر شده

 

 

اینجوری که اقدس با حسرت گفت موز نخورده دلم میخواد بخرم بفرستم براتون:))

 

 

رعایت تغذیه وقتی که داروهای خاصی هم مصرف میکنی واقعا سخته 


نه چرا پتاسیم مایع بخورم؟:) 

معمولا واسه شرایط حاصی پتاسیم تزریقی وخوراکی تجویز میشه

زیاد اسلوموشن نیست کلا مدلش اینه کاری بهش بدی هی دست دست کنه تاجایی که عصبی بشی خودت انجامش بدی داداشمم همینجوره :)

من نه همون کارو همون لحظه باااید انجام بدم یا اونی که میگم باید انجام بده عصبی میشم کلافه میشم اگه مدام دست دست کنن

من مامانم خیلی اروم و باحوصله کارمیکنه مثلا چندتا طرف یه ساعت اروم اروم میشوره 

همونو من تو یه ربع میشورم بعد میرم دستمالم میکشم درکنارش سریع لباسشویی هم پرمیکنم 

کلا عادت کردم چندتاکار باهم انجام بدم توذهنمم به بعدیا فکرکنم:)) صبحونه هم میخورم صبح ها لقمه دستمه میرم لباس میپوشم میچرخم 

جمع و جورمیکنم باز یه لقمه میگیرم میرم ظرفای صبحونه میشورم کفشام دستمال میکشم 

مامانم خییلی غرمیزنه میگه بشین مثل ادم بخور انقدر نچرخ:))

نه خاله من خوب نمیشه فقط شرایطش ثابت نگه میدارن 

دوسال پیش کلیه راست وطحال و چندسانت از روده ومعده رو برداشتن تومور بدخیم به همه جا سرایت کرده بود

الان زن پنجاه ساله سی کیلو هم وزنش نیست

نه نوش جونت:)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan