کوچه پر از نور ماه بود ...

  • ۱۵:۴۷

پنج شنبه چهلمین روز از رفتن بابابزرگ عزیزم میشد ما چهارشنبه رفتیم . هنوز خیلی از کارها مونده بود وانجام نشده بود توی حیاط داشتن گوسفندهای مراسم میکشتن داخل خونه مشغول تمیزکاری و آماده کردن خرما وحلوا و ظرف و ..بودن تقریبا تا چهارصبح کارکردیم بعدش دوساعت خوابیدیم بهتر بگم از خستگی بیهوش شدیم از ده صبح کم کم کسانی که دعوت شده بودن اومدن من نمیدونم بقیه چه رسم ورسومی برای مراسم ختم دارن ولی توی کوردهای کرمانشاه اینجوری که برای چهلم تعدادی دعوت میشن برای ناهار بعد هم همه میرن سرخاک مرحوم ، شب چندتا از بزرگترای فامیل میان بنر های رو دیوارای ساختمون بازمیکنن پیرهن مردونه و پارچه میگیرن واسه دراوردن رخت عزا از تن صاحبین عزا . اینبار برعکس دفعه های پیش آروم بودم حس بهتری داشتم وقتی سیصدتا غذا اضافه واسه نیازمندا پخته شد دلم اروم گرفت که هیچی اسراف نشد باقیمونده غذا واستخون هارو جمع کردیم واسه سگ های روستا ها نمیگم ناراحت نبودم گریه نکردم ، چرا سرخاک به حدی گریه کردم وباد سرد به صورتم خورد تموم صورتم خشک وزخم شده فقط  حس کردم حال بابابزرگمم خوبه وقتی اخر شب برادر بزرگ بابابزرگم تو جمع از همه خواست حلالش کن و همه ازش به نیکی یادکردن ....تو آرامش باشی بابابزرگ عزیزم.

 

 

 

 

  • ۴۸
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan