- يكشنبه ۲۰ شهریور ۰۱
- ۱۷:۱۷
کوچه ی محله زندگی ما جایی برای بازی کردن و نشستن نداشت!
چون همیشه خیس بود ننه شیرزاد از کله سحر تا پاسی از شب شلنگ به دست آب پاشی میکرد بیچاره زن های محله حسرت به دل بودن یکبار بنشینند درکوچه و یک دل سیر غیبت کنند و سبزی پاک کنند
ننه شیرزاد خیلی تلاش میکرد که محله دچار تحول نشود با هرچیز جدید و نویی مخالفت میکرد الان اگر در قید حیات بود یا مقامی در دولت داشت و یا به طالبان ملحق میشد
یکی دیگر از همسایه های ما زنی بود به اسم سیمین , تنها کسی بود در محله که بچه اش را به درمانگاه میبرد و به دست ننه شیرزاد نمیسپردو تنها خانواده ای بودند که ویدیو داشتن...
صد البته برای ننه شیرزاد همچین چیزی نه تنها پذیرفتنی نبود بلکه صبح وشب زمانی که مشغول آب پاشی کوچه بود به تشویش اذهان عمومی میپرداخت!
میگفت : عروس شیطان است! برکت از خانه و زندگی آن ها رفته است وخبر ندارن! پسرشان صالح و مسلمان بزرگ نمیشود!
آخه ننه شیرزاد دستی هم بر طبابت داشت پروتکل های خاص خودش راداشت
هربچه ای که به دنیا می آمد تا خرخره قنداق پیچ میکرد که بچه استخوان هایش صاف رشد کنداز شما چه پنهان که تمام بچه های قنداق پیچ شده توسط ننه شیرزاد زانوهایشان پرانتزی شد از جمله خود من و برادرم!
درمان درد گوش وعفونت گلو با فوت کردن دود سیگار در گوش و دهان بچه!
برادر من در بچگی دائم مریض بود و آسم خفیفی داشت مادر ساده ی من هم همیشه بچه بغل نزد ننه شیرزاد میرفت تا او لطفی کند وبا دستان شفا بخشش سیگاری یا بعضا تریاکی فوت کند در گوش برادرم:))
ننه شیرزاد واقعا یک ساختمان پزشکان متحرک بود در تمام حیطه ها تخصص داشت
همه ی مشکلات گوراشی و سو هاضمه و داخلی را " افتادن ناف" تشخیص میداد!!!
درمانش هم به این شکل بودکه شکم بیمار را چرب میکرد خیلی ماساژ میداد و دور ناف میچرخاند به یکباره کف دستش را محکم میچرخاند ودر امتداد ناف به پایین حرکت میداد( درمسیر روده ها) اگر صدایی از روده خارج میشد یعنی ناف برگشته سرجایش و بیمار نگون بخت رها میکردولی اگر صدایی نمیومد ننه شیرزاد یک ته استکانی داغ میکرد روی ناف میگذاشت و چون این مرحله اش بسیار دردناک است پیر و جوان وبچه اگر در جایگاه بیمار قرار داشتن برای جلوگیری از شکنجه شدن به زور هم که شده همان مرحله اول زور میزدن صدایی .....اهم بله:)))
برای درمان هرگونه مشکلات بینایی طرف را میخواباند و زبانش را چند دور داخل حدقه چشم طرف میچرخاند!
خاله ی بزرگ من چهارده سال بچه دار نشد و هر دوا و درمانی امتحان کرد جوشانده و دم کرده ای نمانده بود که ننه شیرزاد به خوردخاله وشوهر خاله ی من نداده باشد حتی پیش آب بز! بعد از سالها بچه دار شدند و ننه شیرزاد تبدیل به پروفسور سمیعی محل شد:)
پس از کسب همچین موفقیت بزرگی دیگر وقتی برای ویزیت های سرپایی و سیگار دمیدن در گوش این و آن نداشت
چون ننه شیرزاد روی به جراحی اورده بود ! بیچاره پسرهای محله که به دست ننه شیرزاد ختنه شدند مخصوصا اواخر عمرش که دستش می لرزید و شایعه شده عده ای که کم هم نیستن رضایت چندانی ندارند !
ننه شیرزاد از هر تار سیبیلش هنری شره میکرد , استاد صف بود!
محال بود صفی تشکیل شود ننه شیرزاد و یکی دیگر از زن های همسایه مان که بچه اش را هم سر صف به دنیا اوردو به کمک ننه شیرزادزایمان کرد واسمش را " صفدر" گذاشتند ( اگر خواستین بعدا قصه ی به دنیا اومدن صفدر سر صف رو مینویسم) نباشند!
حتی یک کوپنش هم نسوخته بود ....
ادامه دارد :)
+ اگه به خوندن قصه ی اهالی محله ی بچگی من علاقه دارین ادامه دار بنویسم با همین عنوان:)
- ۱۴۳