پت و مت وار

  • ۲۲:۱۳

مامانم غروب گردالی رو فرستاد بره از سر کوچه نون سنگک و گوجه بخره منم گفتم برای منم پفک بیار ، ده دقیقه بعد از رفتنش برق رفت گوشیش هم نبرده بود ! پشت سرش کلی غرزدم که این بچه نباید هرجا میره گوشیش ببره که اگه برق رفت زنگ بزنه بهمون بریم پایین درو بازکنیم؟؟ اصلا چرا کلید نمیبره من الان پنج طبقه رو برم پایین منتظر آقا وایسم دم در که پشت در نمونه؟!! با حرص و بد خلقی لباس پوشیدم کیف پول و گوشی برداشتم رفتم پایین منتظر وایسادم چند دقیقه بعد سرخوش خان اومد گفت میای بریم از کافی شاپ وسط پارک دوتا تیکه کیک شکلاتی بخریم؟ درلحظه خشمم فروکش کرد و ذوق زده گفتم بریم بریم که داداش گرد خودمی! همین که رفتیم برق اومد خوش حال وار گفتم آخیش برگشتنی با آسانسور میریم بالا . جونم براتون بگه ما رفتیم کیک هارو گرفتیم به به و چه چه گویان برگشتیم . در میانه راه به ناگاه خاموشی دوباره زده شد و مهر خموشی نیز بر دهان ما  ! برادر انگشت حیرت از دهان خویش دراورد و در تاریکی فرو کرد در چشم من و گفت کلید بده در را بگشایم برویم ! ناگاه فغان سر داده و گفتم فراموش کردم ! 

هنگامه به پا کرد و شروع کرد به غرزدن بدان گفتم خاموش ملعون پرخاش نکن این پیر را که مسبب این نابه سامانی خود توی سرخوشی !


  • ۸۹
Boshra _p

🤣🤣🤣🤣 گردالی

خدا حفظتون کنه

بانمک تعریف کردی 

تشکر :)

نرگس بیانستان

😂😂😂😂

:)
مها :)

ای بابا:))) آخرش کی در رو باز کرد؟ 

طبقه همکف بودن خیلییی خوبه. 

اخرش خواستم عین اصغر فرهادی پایان بازی داشته باشه:)

مامانم خونه بود ولی زانوهاش درد میکنه نمیتونه پنج طبقه پله رو بیاد پایین دوباره بره بالا:)
ماهم مثل بچه های خوب منتظر موندیم ببینیم کی میره داخل پارکینگ ماهم از همونجا بریم:)
خیلی هم طول نکشید اتفاقا 
سما نویس

شما کتاب طنز ننویسی،خونت حلال میشه.الان حداقل یک سال و خرده ای میشه که دارم میگم شما تو این زمینه استعداد داری.

سما میدونستی برام یه دختر خیلی خاصی؟:)
خیلی دلم میخواد باهام دوست تر بشی:)))
والا دختری تو لطفت زیاده وگرنه که نوشته هام هنوز اونقدر قوی نشدن 
خودمم تمرینی براش نمیکنم 

سما نویس

بیا پس دوست‌تر بشیم:)چون آی فیل بک:)

آمدم:)
لویی ..

 

روزی مریدان در منزل شیخ گِرد آمده بودند، شیخ به مریدان گفت گِرد من آیید با شما سخنی دارم که با شنیدنش چشمانتان گرد گَردد! 
شیخ: <<هیچ‌گاه گردآلویی رو سرزنش نکنید که دنیا گرد است و همان سرزنش بر گُرده شما همی خواهد نشست!>>
مریدان با چشمانی گرد شده، سینه چاک کرده و زاری کنان به سمت آسانسور شتافتند! زنهار دیدند که برق رفته است، داد برآوردند ای تو روحِ....! و ناسزاگویان به سمت پله ها روان گشتند!

خیلی خوب بود:))))
لیکن گردالو ها تزکیه نفس پیشه کنند تا اندکی از ذخایر چربی ها کاسته شود!
لویی ..

اون کتاب طنز رو خواستید منتشر کنید بدید من مقدمه‌ش رو بنویسم😉

من از اون دسته آدم‌ها هستم که وقتی ذهن شون مشغول می‌شه با خوردن آروم می‌شن!😋

خلاصه الان خودمم هم به دسته‌ی گردالوها پیوستم و وظیفه ملی/ میهنی اقتضا می‌کنه از جبهه گردالوها دفاع بکنم!😅

کتاب طنز و من؟ بسیار بسیار دور است 
مامان منم همین طوره وقتی ذهنش مشغوله میلش به خوراکی ها بیشتره 
من از اون دسته از آدم هام که وقتی ذهنشون مشغوله با نظافت کردن آروم میشن
همین امروز بیشتر از چهار ساعت ظرف شستم اتو کردم گاز برق انداختم دستمال کشیدم تی کشیدم  و هنوز باز دلم میخواد یه گوشه رو بهم بریزم بعد جمع کنم

رهگذر دیوانه

هر کس مسلمانی را چیز کند نمیرد تا خود چیز شود. 😁

غرزدم سرش که بی خیاله خودمم دچارش شدم
ن. ..

فکر کنم سرکار بودم که این پست رو خوندم، دمت گرم که خیلی خوب بود :) امشب اومدم کامنتشو گذاشتم :) 

:) خواهش میکنم تاباشه از این فراموش کاری ها 
منم میام مینویسم شما شاد بشین:)))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan