دیروز گویا روز جهانی رقص بود گفتم یکم براتون از فرهنگ رقص کوردی بگم شاید به کارتون اومد !
ما کوردا به رقص میگیم " هله پر کی "
اغلب توی مجالس شادی می رقصیم ، توی مناسبت هایی مثل شب یلدا ، نوروز ، سیزده بدر، چهارشنبه سوری و.. می رقصیم
من میخوام درمورد آداب رقص کوردی در مجالس عروسی بگم . عروسی های فامیل خیییلی دور که هیچی ولی فوامیل نزدیک یا کمی نزدیک قضیه متفاوت میشه برامون!
چگونگی تشکیل دسته رقص؛
دسته ی رقصنده ها معمولا خانوادگی هستن مثلا ما اغلب پدربزرگم یه اشاره ریز میداد بهمون یعنی به نوعی اجازه صادر میکرد بچه ها و نوه هاش بریزن وسط مجلس تو مشتشون بگیرن!
واجد شرایط بودن ؛
یکی از اصلی ترین شروط برای کسب مجوز ورود به دسته رقص پوشیدن لباس کوردی است ، یعنی شما اگر یه لباس شب ماکسی بپوشی هیچ دسته ای راهت نمیدن ، چجوری؟ گره ی دستاشون باز نمیکنن بری آخر هم وایسی دستت نمیگیرن!
شرط دوم ، جز خانواده بودن !
رقص کوردی در عروسی یک جورایی رقابتی برای نشان دادن اقتدار یک خانواده ست و به عبارتی معنی حریف میطلبیم میدهد و حرفه ای بودن و اتحاد مارو به رخ فامیل میکشد زین رو طبیعیه ما کوردان متعصب، پسر اصغر آقا همسایه رو به دسته رقصمون که اعضای خانواده هستیم راه ندیم!
شرط حیاتی و سرنوشت ساز آخر؛
بلد بودن رقص ، اگر به مناطق غرب کشور و شهرهای کورد نشین برید و بگید کوردهستم ولی بلد نیستم کوردی برقصم ، یه جوری نگاتون میکنن که انگار شما توریست ژاپنی ،چینی چیزی هستین!
ازهمون بچگی کوردا معمولا یادمیگیرن خودجوش ، حالا شما بلدی، لباس کوردی هم پوشیدی جز خانواده هم هستی اما بهتون اجازه داده نمیشه بری راس دسته ی رقص وایسی!
راس دسته ایستادن جایگاه مقربین و حرفه ای هاست و کسانی هدایت دسته ی رقص به عهده دارن که حداقل چهار نوع از انواع رقص کوردی رو مسلط باشن ، قبلا چندباری راس وایساده باشن و امتحان خودشون پس داده باشن ، شل و ول و ماست طور نرقصن ،چون هرچقدر اکتیوتر باشن انرژی بقیه اعضای دسته هم بیشتر میشه!
پس شما مثل شاگرد قناد ها که یک سال باید شیرینی فقط بچینن ، اجازه نداری سریع هدایت دسته رو به عهده بگیری و حداقل یک سال توی مراسمات باید اون آخرای دسته خدنگی کنی!
سوال) در رقص کوردی چگونه باید دستمال را حرفه ای و زیبا چرخاند؟
حال این روزهام ترکیبی از غم ، دلتنگی ،حس ناکافی بودن ،پوچی و خستگی شدیده . باز توی خوابم مشکل پیدا کردم و شب ها به سختی خوابم میبره با کوچکترین صدایی بیدار میشم و باز خوابم نمیبره ،صبح ها با خستگی شدید بیدار میشم تمام روز بی حوصله ام و فکرای منفی که واقعیت زندگیم هستن ولم نمیکنن دلم نمیخواد با هیشکی حرف بزنم .
احساس کم ارزشی شدیدی دارم .
اما صبح ها هفت بیدارم میرم سرکار تا هفت غروب بعدش که میام خونه یه چیزی میخورم دوش میگیرم میشینم پای بساط کار دومم تا دوازده شب ، با اینکه کلی خسته میشم ولی دلم میخواد تا ابد اینجوری مشغول باشم فقط کار کنم و کسی هم باهام حرف نزنه .
+++ هرکسی که لینک میخواد کامنت خصوصی بده هرچند که چیز خاصی و جدا از اینجا نیست .
همین دو ساعت پیش بدترین حرف هارو شنیدم یه بغض هزار کیلویی تو گلوم نشسته از شدت خشم حرارت از صورتم میزنه بیرون کنترل اشکام ندارم و از گریه کردن بدم میاد ، گریه فقط ضعف وجود من نشون میده
از عالم و آدم بدم اومده از جنسیتم بدم اومده از هرکی که فقط تو حرف گفت دوستم داره بدم اومده از خودم که بی عرضه ترین و بدرد نخورترینم بدم میاد از لرزش دستام بخاطر ترسو بودنم بدم میاد .
از این امیدواری الکی متنفر شدم از خوش بینی مسخره م بدم میاد از انتظار برای هرچیزی متنفرم ، ازاین که سهمم ازخانواده کار دوست حتی عشق همش حسرته بدم میاد از این که ایناروهم با گریه می نویسم بدم میاد .