استخون تو گلو

  • ۱۹:۲۲

مدتی زیادی شده ورزش کنار گذاشتم درعوض دچار ریزه خوری های عصبی شدم هروقت بشدت ناراحتم بهم میریزم یه چیز شیرین میخورم نتیجه ش شده سه کیلو چاقی اضافه! 

من بشدت از چاقی بیزار بوده و هستم قد کوتاهی دارم که با سه کیلو اضافه وزن تبدیل به پنگوئن میشم ، علت تمایل شدیدم به خوردن شیرینی جات اون شادی لحظه ای هست که بهم میدن ! 

آدمی توی زندگیم هست که سالهاست نادیده میگیریم همو ، سالهاست باهم حرفی نزدیم ،سالهاست حسی آمیخته از نفرت و خشم و ترحم نسبت بهش دارم متوجه شدم هروقت خشمم شدت میگیره و کاری ازم برنمیاد پناه میبرم به شکلات ها ...

کاش میشد یه جوری پایان داد به این رابطه ی سمی چون من دیگه نمیکشم .

امروز صبح دیرم شده بود سوار تاکسی شدم جلو نشستم همون لحظه تاکسی جلویی یک نفر کم داشت برای حرکت ولی مسیر دیگه ای میرفت که توی اون مسیر هم یک کاری داشتم باخودم گفتم برم سوار اون یکی تاکسی بشم کارم انجام میدم بعدش میرم سرکار ،همین که پیاده شدم تاکسی جلویی حرکت کرد رفت ناچار دوباره نشستم . 

راننده تاکسی که بیرون وایساده بود اومد نشست غرزد که خانم صدبار پیاده میشی میشینی تصمیمتو بگیر! 

گفتم توی فلان مسیر کاری داشتم الان یادم اومد فقط یکبار پیاده شدم ، راننده یهو داد زد واقعا داد زد ها که صدبار پیاده میشی میشینی هرچی بدبختی میکشیم از شما دختراس که شوهر گیرتون نیومد روسری برداشتین! 

یک لحظه خواستم چیزی نگم درک کنم که ناراحته سخته تو این سن و سال توی سرما بیای رانندگی کنی ولی دیدم نه این بدبختیاش رو موهای من که زیر کلاهه میدونه ، پیاده شدم عصبانیتم سر بستن در تاکسیش خالی کردم .

کمی پیاده رفتم از عصبانتیم کم بشه رسیدم سرخیابون نشستم روی نیمکت توی پارک از خشم و حرف هایی که لایق راننده تاکسیه بود و نگفتم حس میکردم دارم خفه میشم . دلم میخواست دوباره برگردم به ایستگاه تاکسی ها منتظر راننده تاکسی بشم و هراونچه لایقش بود نثارش کنم دلم میخواست اونقدر داد بزنم سرش که بفهمه صدای منم بلنده ...

یاد بابابزرگم افتادم همیشه میگفت کارگر گناهی نداره چون کل روز کار سنگین میکنه جسم و تنش خسته س وقتی جسم همیشه خسته باشه مغز و ذهن کارنمیکنه وقتی ذهن کارنمیکنه همیشه عقب میمونه.

منصرف شدم ولی نشستم گریه کردم چون منم خسته م منم روزی ده ساعت کار میکنم ولی هیچی به هیچی ...


  • ۱۰۷

از خواب هایم.

  • ۱۷:۰۵

چند شب پیش خواب دیدم توی فروشگاه بزرگی دارم به صورت آزمایشی کارمیکنم خییلی دوست داشتم محیطش رو بشدت دلم میخواست قبولم کنند حقوقش هم خیلی خوب بود برای من ولی من همون چندروز اول دائم مرخصی میگرفتم:) 

تهش بهم گفتن اگه میخوای بمونی باید مرتب بیای و چون بی نظمی کردی بهت مدیریت غرفه شکلات و شیرینی جات نمیدیم و فقط میتونی توی غرفه بازی های فکری مشغول بشی! 

خیلی غصه م شد چون دلم پیش شکلات ها بود :) 

دیشبم خواب دیدم خونه ی داییم بودم داشتم اماده میشدم بریم بیرون ، یه پالتوی بشدت خوشگل پوشیده بودم یقه ش خز خییلی پر و قشنگی داشت همش تو آینه خودم نگاه میکردم که چه بهم میاد چه خوشگل شدم :) دایمم از تو پذیرایی داد میزد دوساعته چیکار میکنی زودباش منتظرتن منم خرسند و سرخوش داشتم فکر میکردم ریمل بزنم یانه! در اخر هم گفتم بی خیال نمیزنم حال تمیز کردن مژه هام ندارم !

رفتم نشستم تو ماشین دختر دایی هامم اومدن نشستن زنداییم نشست پشت فرمون ( نامبرده بشدت رانندگیش بده بشدت) یکم که رفتیم داشتم فکر میکردم چه برف خوشگلی باریده برم چندتا عکس بگیرم یهو ماشین ازکنترل زنداییم خارج شد مستقیم رفتیم توی دره ، همچنان من خرسند و بی خیال گفتم نباید زیاد درد بکشیم با سقوطمون سریع میمیریم:))

ولی سقوط نکردیم لیز خوردیم روی برف ها . 




  • ۵۵

دست خودم نیست خب:)

  • ۱۶:۴۰

من از چند ساعت متوالی یک جا نشستن بدم میاد و بشدت حوصله م سرمیره واسه همین خانواده م و دوستام و آشنایان و فامیل و سایر بستگان چندان اشتیاقی برای فیلم دیدن بامن ندارن. 

اخلاق من رو میدونن قبل ازاینکه فیلم شروع بشه کلی خط و نشون میکشن برام که ؛ هی وسطای فیلم نرو وبیا ، انقدر حرف نزن ، دائم آخر فیلم تحلیل و پیش بینی نکن ، واسه لباس ها و استایلشون منتقد نشو و...

مدتیه سریال پیکی بلایندرز دانلود کردیم و گاهی شب ها میبینیم ( البته چون قسمت های خاک بر سری زیاد داشت تصمیم گرفتیم سانسور شده ببینیم)

حالا من چند دقیقه اول فیلم سعی میکنم به تذکراتشون اهمیت بدم اما یهو تشنه م میشه بعد که رفتم آب اوردم یهو هوس خوراکی میکنم دوباره میرم خوراکی بیارم میام لباس های خزدار و کلاه های خفن و استایل کلاسیکشون که میبینم نطقم وا میشه و تعریف و تمجید و لطفا ازاین پالتوها برای من بخرید گفتنام شروع میشه ، دوباره تشنه م میشه چون تخمه خوردم میرم چایی میارم میام میبینم بدجوری اینجای فیلم معلومه چی میشه اسپویلش میکنم و هوش بالامو به رخ برادرای حرصیم میکشم یهو وسط حرفام سکانسی مربوط به تام هاردی پخش میشه باز جوگیر میشم و نطق خفنی در ستایش تام هاردی و جذابیتش میکنم ! درانتها میگن که: لعنت به ما اگه دوباره باتو فیلم دیدیم ولی بازهم می آیند و میبینن:)

  • ۱۲۰

جامعه باید برای زنان بد حجاب ناامن شود.

  • ۱۹:۰۱

دیشب خواب دیدم جایی بودم شبیه کوچه پس کوچه و باغ بود بسیار سرسبز بود میخواستم از گلهای بیرون خونه ها قلمه بگیرم بیارم خونه تو گلدون بکارم ، با برادر کوچیکه داشتیم اونجارو می گشتیم رسیدیم به انتهای خیابون که یک زن چادری بشدت اشنا اومد جلومون گرفت ازم خواست باهاش برم که من نرفتم توی خواب انگار میدونستم چی میخواد و چه اتفاقی افتاده ،ترسیده و نگران دست برادر کوچیکه رو گرفتم و شروع کردیم دویدن هرچقدر رفتیم کمتر رسیدیم همش برمیگشتیم سرجای اول ، ناچار برگشتیم پیش اون زن و ازم خواست یه چیز هایی رو بنویسم و امضا کنم توی خواب میدونستم این یه جور تعهده ،نوشتم و امضا کردم و دوباره دست برادر کوچیکه رو گرفتم و رفتیم مدام فکر میکردم حالا چجوری به مامانم بگم دوباره ازم تعهد گرفتن؟!

از خواب بیدار شدم حس ناخوشایند و غمی که توی خواب داشتم هنوز همراهم بود از پنجره بیرون نگاه کردم برف میبارید ،خواب از سرم پرید رفتم نشستم روی مبل که واضح بتونم باریدن برف نگاه کنم ذهنم رفت به گذشته و خاطراتش...

پنج شیش سال پیش مسیر هرروزم رفتن به میدون ونک بود.صبح ها پنج بیدار میشدم آماده میشدم و می رفتم روزهای بدی بودن چالش های مالی زیادی داشتیم برادر بزرگه سرباز بود برادر کوچیکه بیماریش هرچند وقت یکبار عود میکرد بشدت کار میکردم شب ها چند ساعت میخوابیدم .

اطراف میدون ونک همیشه یک ون گشت ارشاد بود که جاش ثابت بود .دوتا مامور مرد هیکلی و یک زن چادری با نگاه میرغضبیش همیشه بیرون ون می ایستادن .

هرروز صبح که از اونجا رد میشدم ناخوداگاه مقنعه مو تا روی ابروهام میکشیدم جلو راستش می ترسیدم ازشون سنم کم بود میترسیدم به خاطر چند تار مو بگیرنم و مثل بقیه دختر ها بندازنم تو ون ،اون وقت مادرم با اون پاهای دردناکش چجوری میومد دنبالم؟

هر صبح و هر صبح و هرصبح من از اونجا رد میشدم و اون زن چادری با نگاه بشدت خشن و طلبکار و دنباله دارش خیره نگاهم میکرد حتی وقتی رد میشدم سنگینی اون نگاه حس میکردم....

روزام با این ترس و اضطراب شروع میشد ، زن توی خوابم همون زن چادری مامور گشت ارشاد میدون ونک بود.

از صبح دارم فکر میکنم خواب دیشبم و تجربه ی دوباره همون حس های ترس و اضطراب و غمش بهم فهموند اونا هیچ وقت رهامون نمیکنن ، اونا توی عمیق ترین لایه های ذهن و روح ما ریشه کردن و ترس و اضطراب کاشتن ،اونا توی ناخوداگاه ما ثبت شدن و توی خواب هامون راه پیدا کردن ،اونا حتی خواب راحت شبانه هم ازمون گرفتن.


+ عنوان یکی از جمله های اخیر اوناست.


  • ۴۳

روز مردان روز جورابی ضخیم ، بوده است این سنت ز ایام قدیم!

  • ۱۵:۴۴

از اون آدم هاست که حوصله ت باهاش سرنمیره ،میتونی ساعت ها به حرفاش گوش کنی و خسته نشی این برای آدمی همچون من که گوشاش زود خسته میشن تامل برانگیزه! 

به طرز رعب آوری سحرخیزه ،فاجعه بار تمیزه

روحیه آرام و صلح جویی داره در مقابل نظرات خشونت بار من چشماش گرد میشه و میگه : خییلی کارداری!

مژه های پر و بلند و فرم قلوه ای لب هاش باعث حسادتم میشن . کلا قهر و عصبانیت براش معنی نداره گاهی دلم میخواد کله شو به خاطر خونسردیش بکنم اما چون نمیتونم بافکر به کندن کله ش خرسند میشم! خودش متوجه نیست ولی یحتمل قسمتی از سخت افزار خشم و عصبانیت مغزش سوخته! ازم میخواد کمتر منفی بافی کنم و مثبت بی اندیشم ، ازم میخواد از فکر خرید شمشیر دسته صورتی و پنجه بوکس دربیام و دختر مهربانی باشم !

موسیقی بی کلام گوش میکنه و از اون جایی که من بدون اینکه بخوام شخص تاثیر گذاری هستم ( ارواح عمه بزرگم) تحت تاثیر همنشینی بامن سلیقه ش توی اهنگ خیلی باکلاس شده!

باهاش که بیرونی خون به جیگرت میکنه یا فرت و فرت پول به گدا و ..میده یا دائم درحال تاکسی دربست گرفتنه! دویست متر بیشتر پیاده روی نمیکنه

کباب و نون خامه ای خیلی دوست داره ولی چون تند تند غذا میخوره باهاش شریک بشی سرت کلاه میره! برای همین عطای این قرتی بازیا و شریکی غذا خوردن باید به لقایش ببخشی!

مهمان ویژه حرف ها و خاطرات منه 

با دقت به حرفام گوش میکنه که اکثر حرف های من چرت وپرت و مسخره بازی هستن ، بدون خواستن من یه سمت داستان خیالی یا حرف مسخره ی من رو میگیره و مشتاق تر از من ادامه ش میده!

تاابد پایه تم مرد :)

 

+ اگه روزی ماشین دار شدم حتما پشتش مینویسم

قد یاروم بلنده شیرینه عینهو قنده !

  • ۱۲۸
۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ . . . ۳۵ ۳۶ ۳۷
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan