شگفتا!!

  • ۲۲:۵۴

دیشب خواب دیدم تلاش میکردم یدونه گردو رو با دندون بشکونم!

صبح پاشدم تمام دندونام درد میکرد!!


  • ۸۰

برای رسیدن به آزادی پونصد یارد باید تو گ..ه جلوبری!!

  • ۱۸:۵۷

نشسته بودم درحال تحلیل و تفکر درمورد فیلمی که تازه دیده بودم با چشمانی گرد و مردمک های ثابت خیره به افق غرق در فکر چایی میخوردم! 

همون حین برادر کوچیکه با قیافه ای مضطرب سررسید و گفت چاه دستشویی گرفته هرکاری کردم درست نشد ! رفتم ببینم عمق فاجعه چقدربالا اومده ...

فاجعه گفتنی نیست ،بگذریم حال شمارو هم چندش نکنم 

باخود اندیشیدم چه کنم طبق تاثیری که از فیلم گرفته بودم روحیه حماسی و جنگ جویانه ام به خروش در اومده بود 

مادر اینا (اینا اشاره به برادر بزرگه داره چون باهاش قهرم فعلا این و اون صدامیشه) تا چند روز دیگه برنمیگردن خودم باید راست و ریستش کنم ! بله کمی کار مردانه ایه ولی الان عصر برابری زنان و مردان است ( تف به اون فیلم با اون تاثیرش)

شماره چندتا چاه و لوله بازکنی از دیوار درآوردم زنگ زدم همشون و خیلی رندانه ! اونی که ارزون تر بود گفتم بیاد 

به برادر کوچیکه گفتم وسایل و کاکتوس های داخل دستشویی ببر بزار تو بالکن ،خودمم پادری و فرش راهرو جمع کردم 

بعد یک ساعت آقای محترم لوله بازکن اومد ، خواست دستگاهش بزاره تو راهرو که گفتم نههههه برادر ببر داخل سرویس اونجا پریز هست چون بالاخره دستگاهش کثیف بودرفت کلی سروصدا و فنر بازی کرد بعد نیم ساعت ازم لگن خواست آب بریزه امتحان کنه که باز شده یانه ، بهش گفتم آقا وقتی فنرتون جمع میکنید کثیف کاری که نمیشه؟؟ فرمودن خیر، حاشا و کلا!

کارش انجام داد اومد وسایلش گذاشت بیرون ساختمون و تسویه کردم رفت 

در توالت بازکردم ببینم کثیف شده چجوریه اصلا درست شد؟ که انگار در جهنم باز کردم .... همه جا به کثافت کشیده شده بود تیکه های اسمش نبر تا روی سرامیک دیوارها پاشیده شده بود .

حالتی عین سکته ای ها بهم دست داد ،اینارو من بشورم؟؟ چجوری آخه؟کاش شوهر داشتم اصن ! 

دستکش دست کردم موهام بالای سرم بستم یه کیسه فریزر کشیدم روسرم یه کیسه زباله هم تنم کردم رفتم به جنگ تن به تن با مستراح!

هی عوق زدم با هر عوقی که زدم یه  تف به جوگیری خودم فرستادم و یه لعن به آقای چاه بازکن و یه درود به نیمه گمشده!!



++ یکی الان کامنت داده خصوصی نوشته چرا پست های اخیرت همش از استفراغ ،عن و گ..ه نوشتی؟؟! وبلاگت بو گرفت :))

درجواب اینجا میگم ،بزرگوار شاید باورت نشه ولی این یک تیکه کوچیک و قابل گفتن از زندگی منه! زندگیم عن برداشته که این اتفاقات برام میوفته:)

  • ۱۳۱

دریغا که جیب های ما پر شده از غم .

  • ۲۱:۴۱

دندون درد چیز عجیبیه ، هرچقدرم آستانه ی تحمل دردتون بالا باشه باز کم میارین به ناچار شده قرضم کنی درستش میکنی که فقط دردش بخوابه.

میخوای بخوابی از دردش نمیتونی میری مسکن میخوری که بتونی بخوابی صدای معده ت درمیاد ! بخاطر زیاد خوردن مسکن ها معده درد پیدا میکنی و حالت تهوع داری .صبح نمیتونی نون بخوری دندونه هنوز ریز ریز الارم درد میده ،گشنگی میکشی که دوباره درد وحشتناکش برنگرده 

اعصابت سرکار به صفر میل میکنه چون هنوز درد میکشی و حرف که میزنی بادمیخوره بدتر میشه ! 

قدیما میگفتن: گشنگی نکشیدی عاشقی یادت بره ...

من میگم دندون درد نکشیدی عاشقی یادت بره! باور کنید جوری این دندون پوسیده و عصب نابود شده ش تورو عصبی میکنن و روی تموم ابعاد کار های روزمره ت تاثیر میزاره که دلت میخواد فقط یکی باشه زهر این دندون درد بهش بریزی بگیری کتلتش کنی! ( نفس عمیییق)

+ یه اهنگ به سلیقه ی من گوش کنید تا بفهمین آهنگ خوب چیه ، ترانه خوب چیه، ریتم مناسب چیه ،اجرای صحیح چیه اصن! ( فقط شما مثل من نباشین و به پروپاچه ی این دختر زیاد خیره نشین)

 

 

 

 

  • ۵۰

پروردگارا دوباره چنان نشود!

  • ۱۸:۲۰

نشستم توی تاکسی که برم خونه ، تاکسی بوی عن میده!

هر لحظه امکان داره محتویات معده م بپاچونم رو سر آقای راننده ، فعلا که دارم نذر ونیاز میکنم بتونم تحمل کنم خرابکاری نکنم!

قبلا یبار همین شد جوری استفراغ کردم راننده بدبخت ماتش برده بود به بخت بد خودش تف می فرستاد!

  • ۱۰۶

همچین قوم مهمان نوازی هستیم!

  • ۱۶:۲۷

مامان من زن بسیار صبور و مهربانی هست ( بدون اغراق) دروصف مهربونیش همین بس که اگه برادر زاده هاش مهمونمون باشن و سقف روی سرمون خراب کنند حتی خم به ابرو نمیاره! ولی روی چندتا چیز حساس و مدام تذکر میده ، یکیش انداختن پا روی دسته مبل ها یکی دیگه هم انداختن دستکش ظرفشویی بغل سینک ظرفشویی! نمک زیاد خوردن من ...

روزی ده بار بابت اینا بهم تذکر میده و غرمیزنه ،گاهی وقتا با شوخی و خنده رفعش میکنم گاهی وقتا هم جوری گاردش میبنده که نه تنها شوخی و ماچ جوابگو نیست بلکه یه دمپایی هم نثارت میکنه!

خاله ی بزرگم آدم بشدت سرمایی هست خونه شو قد زیر زمین جهنم گرم میکنه تاجایی که نفس آدم میگیره و یاد عذاب شب اول قبر میوفته! اصلا هم اجازه نمیده پنجره ای واکنی هوا عوض بشه یا درجه شوفاژ هارو کمتر کنی ، حالا هرکی که میخوای باشی .

دایی جان هم اخلاق خاصی داره و به شدت وسواس ، نشستن روی زمین و همزمان چایی خوردن تو خونه ش ممنوع کرده، چون یبار چند سال پیش مهمون چایی رو چپه کرد روی فرش ،باز گذاشتن موهای بلند دخترا قدغن کرده ،باور کنید وقتایی که اونجام ازبس مجبورم موهام مثل جومونگ بالای سرم گوجه کنم تا چند روز ریشه ی موهام و پوست سرم درد میگیره!

برای خوردن تخمه و تنقلات توی خونش باید از چیزی به نام زیرکونیوم (پهن کردن چیزی زیر ماتحت برای جلوگیری از ریخت وپاش ،با عرض پوزش) استفاده کنی !

من گاهی درک نمیکنم که چرا انقدر سخت میگیرن گاها دربرابر مقرراتشون اعتراض میکنم و میگم : مگه خونه نباید اونجایی باشه که بهش پناه اورد؟؟ بزارین راحت باشیم ! 

معمولا اعتراض هام به جایی نمیرسه و کلا خواهرا و برادر پشت همن و دائم درحال به روز کردن قوانین سفت و سخت برای خونه هاشونن!

از صبح فکر میکنم اگر روزی خودم خونه ای داشتم چه کنم؟ چه قانونی بزارم که تا دسته بیل بره تو حلق مهمونام؟؟

یکیش این نباشه که ورود بستگان درجه یک مخصوصا خاله و دایی ممنوع؟



  • ۸۳
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan