دقیقا از وسطای شهریور خونه جمع میکنم و بسته بندی میکنم تا امروز که تازه منتقل شدیم خونه جدید و هرچی میچینم خونه ،خونه نمیشه!
تلویزیون وصل نیست هنوز البته زیاد من تلویزیون نمیبینم اما خب همین که روشن باشه خونه از سوت و کور بودن درمیاد .قالیشویی نمیاد فرشارو ببره بشوره چون خونه قبلی طبقه دوم بودیم الان پنجمیم! میگه نمیتونم اون همه پله رو فرش حمل کنم ، حق داره ولی خب حتی با کمی مبلغ بیشترم راضی نمیشه . چندتا از کابینت ها خراب شدن ریل و درشون و آقای برادر امروز فردا میکنه تعمیر نمیکنه درکمد دیواری هم مشکل پیدا کرده با زور زیاد باز میشه اونم تعمیر میخواد وباز امروز فردا کردنای برادر خان....
میدونی راستش خسته ام خیلی ،به این خونه حس خونه ندارم شاید چون بهم ریخته س شاید چون هنوز با این محله خیلی غریبه ام شاید چون مدرسه برادر چندتا از کتاباشو هنوز نیورده شاید چون برادر چندروزی از مدرسه و درساش جامونده شاید چون ته کوچمون مدرسه راهنمایی دو شیفته س و من صبح ها و غروبا از دست شلوغیشون کلافه میشم صداشون قشنگ تو خونه ماست! کاش فقط ناظمشون دو دقیقه اون بلندگورو بزاره زمین !
شایدم چون چندتا از واحد های طبقه پایین پرنده و سگ دارن و تو بالکن صداشون میاد منم با هر پارس سگه یه دور سکته میکنم :|
خونه جمع کردن خیلی سخته واقعا هرچند من همه چیز شستم بعد بسته بندی کردم و روی تموم کارتن ها نوشتم چیا داخلشه ازاون سخت تر جابه جایی و هزینشه! چهارساعت کار و سه تا کارگر و طبقه پنجم شد نه میلیون:|
تازه ما گاو صندوق ، پیانو ، یخچال ساید ماشین ظرفشویی هم نداشتیم ! نمیدونم باید ناراحت باشم یا خوشحال که نداریم
تاااازه کلییی هم کمک کردیم خودمونم تو حمل وسایل من که هنوز دست وپام کمرم درد میکنه ،وسطای خونه جمع کردن مامانم مجبور شد عمل کنه و بعد مرخص شدنش گذاشتیمش خونه خاله م هنوزم نیومده ،یعنی من علاوه بر اینکه کمک مامانم نداشتم بلکه نگرانی برای وضعش هم داشتم
همش با خودم میگم الان فکر کن وضعیت جنگیه بالاخره بهتر میشه تو از پس اینم برمیای تواناییت زیاده ....ولی راستش روحم خسته س همه جام درد میکنه دلم میخواد چهل و هشت ساعت بی فکر و نگرانی بخوابم