تو مثل هوای خوب بعد بارونی...

  • ۲۱:۰۱

تو مثل خرمالوهای شیرینی


تو مثل پیامک واریزی حقوقی


تو مثل عطر کتلت های غروبی


تو مثل رد نور بی جون پاییزی


تو مثل ....

  • ۳۵

بامن از صبوری حرف نزنید من از اعصاب فولادی برخوردارهستم!

  • ۱۷:۳۲

خونمون خیلی سرده وقتی با همدیگه حرف میزنیم بخار نفس هامون دیده میشه!


تصمیم دارم مثل اقای پاپر پنگوئن بیارم خونه نگه دارم شنیدم پنگوئن های قطب با مشکل مسکن مواجه شدن


یه نمای کلی ازخونه بهتون بدم بدنیست


من با پتو نشستم رو مبل ، داداشامم با پتو کنارهم سرشون تو گوشی هاشونه 


و باعث بانی این وضع هم خودش با پتو نشسته و تند تند چایی میخوره!


میگم سرده یخ کردم بابا مریض میشیم 


مادرگرام میگن نه هنوز زوده واسه بخاری لباس گرم بپوش چایی بخور!


ازشما چه پنهون که انقدر چایی میخورم شکمم صدای مشک میده چپ و راست هم میرم توالت


میدونید ما این مشکل سر روشن کردن کولر هم داریم!


ازگرما تاول میزنیم دم میکنیم بوی شلغم و گربه مرده میگیریم ولی کولر باید تا بیست تیر روشن نشه!


دربرابر همه اعتراض هامون میگه برو حموم دوش سرد بگیر لباس کمتر تنت کن خب پنجره رو بازکن 


دیگه ما از خرداد تا وسطای تیر با پوشش انسان های نخستین توی خونه میگردیم!


و الان هم تا آذر که مجوز روشن کردن بخاری صادر بشه با کاپشن و کلاه تردد میکنیم این جوریه که ازبیرون میایم


لباس هامون نه تنها عوض نمیکنیم بلکه چند تیکه دیگه اضافه ترمیپوشیم بلکه این شب سرد راحت صبح شه!


من بیشتر که عمیق تفکرمیکنم درمورد این رفتار مامانم برام واضح میشه که نیتش منقرض کردن ماست


باورکنید صبح ها حس میکنم از سرما خشک شدم نمیتونم تکون بخورم!


آرزوم اینه یه خونه داشته باشم قد زیر زمین جهنم گرم باشه:)



+از ابی شنیدن ها !


اگه از سرما خشک شدم هروقت ابی گوش کردین یه خدابیامرزی واسم بفرستین






  • ۲۶

بشنو از من چون حکایت میکنم!

  • ۱۷:۳۳

دیروز خیلی باانرژی ازخواب پاشدم به خودم قول داده بودم حتما عطای این نیم ساعت بیشتر خوابیدن رو به لقاش ببخشم 


و پاشم هم ورزش کردن شروع کنم هم یه صبحونه خفن درست کنم بعد برم سرکار 


چایی با گل سرخ دم کردم  یه املت خوشمزه با فلفل دلمه وقارچ و گوجه فرنگی  هم درست کردم 


اون وسطای کارم یه آهنگ شاد گذاشتم گفتم خدایا با دستای خودت روزمو شاد کن!


البته که یکمم بدجنس شدم میخواستم برادرام اونجوری راحت خروپف نکنن


نشستم با ذوق و شوق صبحونه بخورم هرچی گشتم نونی نیافتم دریغ از یه کف دست نون


وقت نبود برم نون بگیرم گفتم عیب نداره سر راه یه کیک وشیرکاکائو میخورم بقیه هم بیدارشدن 


خیلی خندان و خوشحال صبحونه ای که درست کرده بودم رو صاحب شدن !


من هروقت خرید داشته باشم از یه سوپرمارکتی نزدیک خونمون که خیلی بزرگه و صاحبش هم ادم خوش اخلاقیه خرید میکنم


دیروز هم رفتم اونجا یه کیک گرفتم با شیر یه ذره الکل پاشی کردم بازش کردم همینکه یه گاز به کیک زدم 


یه چیزی رو قفسه ها دیدم که کیک تو دهنم مزه جهنم گرفت 


یه موش کوچولو رو قفسه کیک ها نگام میکرد چشمشم دنبال کیک تو دستم بود فکرکنم صبحونه خودش و بچه هاش بود...


تو دستمال کیک تو دهنم تف کردم هرچند دلم میخواست توصورت موشه تفش میکردم


به اقای سوپرمارکتی گفتم رو قفسه ها موش دیدم زیر بارنرفت !


حالت تهوع گرفته بودم چندشم شده بود دلم  میخواست زبونم ازجا بکنم تو دهنمم الکل بریزم


رفتم سوار تاکسی شدم همین که نشستم یه بوی تندی پیچید تو دماغم تا ریه هامو سوزوند


بوی سرکه ی تندی میومد شیشه ی ماشین که زدم پایین راننده سریع گفت یکم ماشین بوی سرکه میده


دیروز برای خانمم چندتا دبه سرکه خریدم میخواست ترشی درست کنه یکیشون ریخت توی ماشین!!


از شدت بوی تند سرکه چشمام میسوخت حالت تهوع بیچارم کرده بود مدام به خودم میگفتم دووم بیار الان میرسیم


من متاسفانه شامه سگی دارم که بوی ادکلن های تند هم اذیتم میکنن چه برسه به بوی سرکه 


یه مسیر ده دقیقه ای به حدی برام طولانی میومد که دنبال یه کاغذ و خودکار توی کیفم بود وصیت کنم 


یکی از بند های مهم وصیتمم این بود که ریه هام به درد اهدا نمیخورن سرکه سوزوندتشون 


وقتی رسیدم خیلی دلم میخواست به آقای راننده بگم چقدر اذیت شدم بخاطربوی ماشینش


و جون ترشی های زنش بره کارواش ولی روم نشد!!


بله دوستان این مریمی که میبیند خیلی بی زبون ومظلومه خدا من برای شما حفظ کنه ..آمین!


حقیقتا از گشنگی  ضعف میکردم ولی اشتها نداشتم اون موش و بوی سرکه چشایی و بویاییم ازکار انداخته بودن


ظهر یه دختر گوگولی و تپلی که تازه اومده بود و ظاهرا خیلی هم ازم خوشش میاد ( پس چی؟ مگه میشه یکی من ببینه دو روز 


باهام حرف بزنه وازم خوشش نیاد؟؟؟)


اومد یه ساندویچ بزرگ گرفت سمتم گفت دیشب برای تو آماده کردم 


یه نگاه به سایز ساندویچه کردم اومدم بگم این غذای یه هفته منه که سریع گفت بخدا تمیزه 


یجوری شدم ازش گرفتم تشکرکردم گفتم اتفاقا ازدیشب هیچی نخوردم تورو خدا واسه من فرستاده ازگشنگی نمیرم اینجا!


یه گاز به ساندویچش زدم خودشم نشست پیشم ساندویچ میخورد  با هربار جوییدن یه مزه عجیبی تو دهنم پخش میشد


عین خمیر بود ولی بوی گوسفند هم میداد 


یهو خودش سوالی که توذهنم بود جواب داد وگفت ساندویچ مغز و زبون گوسفنده!!


خدایا من مگه چیکارت کرده بودم؟؟ گیرم سرصبح یه آهنگ غیر اسلامی گذاشته باشم این انصاف بود؟؟


قرار بود روزمو شاد کنی که...


نمیتونستم  قورتش بدم لقمه توی دهنم ماسیده بود 


خودشم با ذوق توی صورتم نگاه میکرد نمیشد به سرنوشت کیک صبحی دچارش کنم زشت بود 


با خفت و بیچارگی قورتش دادم این دختر هم مدام میگفت عه چرا هی داری قرمز میشی؟؟


اونو که قورت دادم ساندویچ گذاشتم کنار خودم مشغول کارم کردم گفتم اینارو باید سریع انجام بدم بعدا میخورمش دستت دردنکنه


تا غروب این دختر  هر نیم ساعت اومد وگفت عه هنوز لقمه رو نخوردی چرا؟؟ بخور ازدهن میوفته!


منم جز یه لبخند دستپاچه وتشکر هیچی نداشتم!


اخر وقت هم اومد گفت فردا میخوایم سیرابی درست کنیم یه مدلیه که توی سیرابی برنج دم میکنیم برات میارم !



فقط به فکرم رسید  بگم نه عزیزم  زحمت نکش من یه هفته روزه نذر کردم که از فردا میخوام نذرم ادا کنم!


روز قشنگ و خوشمزه من وقتی تکمیل شد که اومدم خونه مامانم داشت سنگدون مرغ میشست


گفت واسه شام یه غذای جدید داریم!!


غذای جدید با سنگدون مرغ؟؟


گفتم یه اسپرین بده بخورم برم بخوابم میترسم امشب سکته کنم


گفت خودت لوس نکن تا نخوری نمیزارم بخوابی 


بله عزیزان دموکراسی تو خونه ما معنی میده هروقت غذای جدید درست میکنه باااااید بخوری! میل ندارم ونمیخورم 


و خوشم نمیاد نداریم باید بخوری و شکر کنی چون تهش میگه مردم همینم ندارن!! نه ماه توشکمم بودی این جای دستت درد نکنه س؟؟


والا من که اب ازسرم گذشته بود از غذای مامانمم یکم خوردم همین قدر بگم که الان معده م عین اینه پاک وتمیزه!


تاحالا من وتوالت انقدر تند تند همو ملاقات نکرده بودیم 


اسم غذاشم گذاشتم خوراک وحشت !






  • ۷۹

بکش و خوشگلم کن !

  • ۲۲:۵۴

من وقتی نوجوون بودم با بلوغم ناگهان بسیار صورتم پر موشد !

 

اطراف پیشونی و بغلای صورتم و سیبیل دار شدم اونم از نوع پرپشتش

 

ابروهامم  که موکت بودن تبدیل به فرش شدن از پرپشتی 

 

این درحالی بود که دخترای اطرافم خیلی ملوس و با صورت های براق  ترتمیزی بودن 

 

مامانم اجازه نمیداد دست به خرمن سیبیلام بزنم اصلا اینکارو رسوایی میدونست!!!

 

یعنی اسمشو که میوردم چنان اخم میکرد و میتوپید بهم که آره الان پشت لبت تمیز کن فردا برو ابروهات بردار

 

پس فردا هم بشو دختر فراری!!!!

 

اون موقع ها نمیدونستم این جبهه ای که داره و تفکراتش بخاطرچیه بعدا متوجه شدم و دلم باهاش صاف شد:)

 

این وضع چنگیز خان گشتن من توی جامعه ادامه داشت تا دوم راهنمایی

 

یه روز با موچین چندتا از سیبلامو کندم و به خیال خودم هرسشون کردم!!!

  • ۱۳۵

من طرفی غم طرفی..

  • ۱۹:۲۲

من واقعا سعی میکنم روزهای شادی برای خودم بسازم برای اطرافیانم


تندی و بدخلقیشون با خنده ردکنم بره 


دلم نمیخواد غصه هام از روح و روانم تغذیه کنند و رشد کنند تبدیل به


عقده و تله روحی بشن ولی گاهی ازدستم درمیره و چنان توخودم میرم

بغض میکنم که هیچی خوشحالم نمیکنه


برای مامانم دلقک میشم برای داداشم خواهر خل وچل میشم

ولی آخر شب که میشه قلبم اندازه کل شب سنگین میشه 

عمیقا حس تنهایی زیادی میکنم


نه اینکه اجازه بدم این حس تنهایی روی رفتار و کیفیت فعالیت هام اثر بزاره

هر روز ورزشمو انجام میدم روتین پوستیم مرتب انجام میدم شب ها جز آب چیزی نمیخورم کلی کتاب میخونم سعی میکنم شنونده خوبی برای دوستام و خانواده م باشم


ولی خب از یه سنی به بعد حرفای دلت دغدغه هات غم هات برای خودت میمونه


فکر میکنید چرا آدم عاشق میشه ؟چرا همش حس خلا داره تو تنهاییاش؟


چون دلش میخواد یه نفر داشته باشه که دلش قرص باشه به بودنش

حالا وقتی پیداش کردی چه اتفاقی میوفته؟؟


ازش توقع پیدا میکنی دلت میخواد همه اون حرف های ماسیده توی گلوت بهش بگی وقتی کمتر باهاش حرف میزنی فاصله و دوری به حدی سردت میکنند که احساس بی پناهی میکنی ...


زن ها نیاز دارن حرف بزنن نیاز دارن به شنیده شدن به حس ارزشمند بودن 




  • ۴۲
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan