حالا من عنوان چی بزارم؟!

  • ۲۱:۰۷

واقعا وقتایی که کلافه ام دلم میخواد شکم یه نفر سفره کنم!


حقیقتش این یه خصلت ژنتیکیه ( دیوونه خودتی)


بابابزرگمم همین جوریه ،عشق دعوا و شلوغ کاریه بعدشم همچین مظلوم میشه که نگو


داداشم پرسید بنظرتون سن مناسب ازدواج واسه پسر چندسالگیه؟


شاخکام تکون خورد...


این دختره نمیخواد ول کنه داداشم بشه ظاهرا!!


باید چادرم ببندم دور کمرم برم گیساش بگیرم تو چنگالام و تو


 صورتش داد بزنم برادرم فقط منو دوست داره فقط من!!

  • ۱۱۳

تازه جورابامم میشست !

  • ۲۰:۲۶

اگه پسر بودم میرفتم گیتار زدن یاد میگرفتم واسه یارم هی ازاین ترانه ها  میخوندم

 

اونم هی ذوق میکرد برام میوه پوست میکند !

 

 

 

 

 

 

  • ۸۸

همگی بگین ماشالله!

  • ۱۶:۰۴

یه دوستی دارم که خدا واسه دشمنش هم همچین دوستی لقمه نگیره!

 

هر وقت خر مغزمو گاز میگیره و باهاش حرف میزنم از سیل عشاق و خواستگاراش میگه

 

من میگم چه خبر خوبی؟

 

میگه آره سرم گرمه خواستگارامه دیگه !!

 

درجواب چرا در دروازه بازه؟ دم خر چرا درازه؟؟ منگوله گوش میرزا چرا اسمش منگوله گوش میرزا شد؟؟

 

بلا استثنا جوابش کلمه خواستگار همراش داره!

 

از دیروز غروب یه ماشین حساب دستم گرفتم دارم حساب میکنم ببینم جمله 

 

"آره بابام گفته میخوام با یه میوه فروشی قرار داد ببندم که هر روز چند جعبه میوه واسه خواستگارات برامون بیاره"

 

چقدر با تعداد خواستگار و کشته مرده هاش همخونی داره؟ ( یه همچین آدم بیکاری ام من)

 

و هر خواستگار چقدر میوه میخوره؟

 

با عقل من که  جور درنیومد ماشین حساب هم وسطاش دود ازش بلند شد...

 

شایدم ذهن من فقیره خواستگار به خودش ندیده؟؟!

 

شایدم خواستگاران محترم یه حزب زیر زمینی سری دارن بین خودشون که میرن خونه اینا به نوبت

 

میوه بخورن ویتامین های بدنشون توی این گرونی تامین میکنند!

 

 

+ یه آهنگ گوش کنیم برمیگردیم با ماباشید !

 

 


+ خودمونیم غریبه بینمون نیس از دیروز یه سوال گیرکرده تو گلوم 

 

 

واقعا من چیم از این کمتره؟؟؟؟ یه ده سانت قد که این حرفا رو نداره!

 

(:
 

  • ۸۸

زندگی لمس همین لحظه ها بود

  • ۱۷:۱۰

روزهای دور از اون دورا که انگار واسه هزار سال پیشه ظهر های جمعه تابستون خونه بابابزرگ جمع میشدیم

 

آفتاب تا وسطای خونه میومد و باد میزد به پرده های حریری  که خودشون تا وسطای فرش دنبال هم میکشوندن

 

روزهای آرومی بود لحظه هایی که هنوز نشونه هایی از خوشبختی داشتن

 

ناهار طبق یه قرار نانوشته کله پاچه بود ،هر جمعه 

 

چهل نفر آدم دور سفره مینشستن و بابابزرگ جاش بالای سفره بود 

 

بچه های کوچیک ورجه وورجه میکردن از ذوق اون حیاط بزرگ و پراز قشنگی چشماشون برق میزد

 

صدای ظریف قاشق و چنگال سرسفره صدای خنده های یواشکی و درگوشی با بغل دستی پچ پچ کردن

 

صدای تعارف تیکه پاره کردنا سر سیر ترشی ولیمو 

 

صدای قهقه های از ته دل به شوخی های بابابزرگ

 

خوش عطر ترین چایی غروب جمعه 

 

 


 

 

 

  • ۵۴

خرده جنایت های خواهر برادری !

  • ۱۶:۰۸

هر وقت خیلی به خودش میرسه رادارام فعال میشن!


برخلاف همیشه که گربه شور میکنه خودش دوساعت حموم میکنه


صورتش شیو میکنه برق میندازه


موهاش سشوارمیکشه بادی اسپلش و ادکلن میزنه 


مسواک میزنه لباس پلو خوری هاشو میپوشه و خندون میره بیرون


اینا اگه نشونه قرار با یه دختر نیست پس چیه؟؟؟


کدوم پسری واسه دیدن یه پسر دیگه انقدر به خودش می رسه؟؟!


سخنی دارم با آن دختری که این چنین برادر ما به اشتیاق دیدنش ذوق مرگ است


نمیدانم کیستی و چیستی!( مثلا میخواد چی باشه؟؟!!)


ولی احتمالا تو هم باید احساساتی نسبت به برادرم داشته باشی( مرگ من بیا بگو از چیه این خوشت اومده)


بگذار آب پاکی را روی دستانت بربزم 


برادرم از اخلاق صفر است ،واقعا صفر!


زودجوش ، خسیس ، مرد سالار ، غرغرو ،بدغذا، بنجل ترین خریدها متعلق به خودش است ،چرکول و خب کم بی سلیقه هم نیست!!


به خودت نگیری ها منظور از فقدان سلیقه اش تو نیستی:)


حالا هی باهم قرار بگذارید هی اندک پول های برادرم خرج رستوران و پاستیل و بستنی کن!


درضمن عطرت راهم عوض کن بویش بدجوری توی ماشین می ماند!


لطفا شب ها ساعت دوازده به او شب بخیر بگو و تا صبح تق تق چت نکنید باهم


ما بچه نوجوان داریم و این رفتار ها بسیار بدآموزی دارند ...بله!



یه آهنگ غمیگن لطفا پس زمینه خوندنتون پخش کنید ، نشد آهنگ بزارم:(


  • ۱۵۲
مهربانی شما چه رنگیست؟

اگر یادمان بود وباران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم.
Designed By Erfan Powered by Bayan